"moonlight_Enemy"

926 157 31
                                    

عصبی وارد تالار اصلی شد و به بقیه خواجه ها که مشغول پچ پچ بودن نگاه کرد.
همشون یه مشت عوضی بی خاصیت بودن.

توی جایگاهش قرار گرفت و گفت؛ "برای چی این سلسله دست بردار نیست؟... مگه صلح نکرده بودیم؟ "
یکی از خواجه ها از جاش خارجش شدو گفت:"متاسفانه... کسی بهشون وعده داده! "

یونگی مشکوک زیر لب زمزمه کرد:"وعده؟! "
همه سکوت کرده بودن و نمی دوسنستن چی بگن... البته که هیچکس راجب این وعده نمیدونست اما وزیرشون همچیو لو داده بود!

از جاش بلند شدو گفت؛ "حالا که به کشورمون تجاوز شده.... ماهم باید ازش دفاع و محافظ کنیم... سریع نیروهای کمکی و سرباز های قصر اماده کنید. "

همه اطاعت کردن و با متفرق شدن همشون یونگی هم تز اونجا بیرون رفت.
لعنتی... باید امشب راه می افتادن.
پس وقت کمی داشت تا با جیمین حرف میزد.
با صدا زدن کسی برگشت.
جیمین بود.... چه خوب که خودش اومده بود.
"تو اینجا چیکار میکنی؟ "

نگران پرسید و به سر و وضع جیمین نگاه کرد که چیزیش نشده باشه.
جیمین گفت:"ببین... خواجه ها بودم. فهمیدم چی گفتین... قراره دوباره جنگ بشه؟! "

نگران بود ، استرس زیادی راجب این قضیه داشت.
یونگی سرشو تکون داد و خیره به نقطه ی نامعلومی شد.
جیمین صورت یونگی و به کمک دوتا دستاش بالا اورد و گفت؛ "اصلا تسلیم نشو... و... سریع برگرد "

یونگی متعجب از این حرفای جیمین، پشت سر هم پلک زد.
جیمین از واکنش یونگی خندش گرفت و بوسه ی ارومی و کوتاهی به لب های یونگی زد.

سریع تعظیمی کرد و به سمتی قرار کرد و یونگی رو تنها گذاشت.
درسته کمی گیج شده بود اما احساس خوبی بعد از بوسه بدست اورده بود.

*******
به برنج روبه روش خیره شد.
چقدر مخلفات زیادی روی میز چیده شده بود.

"انقدر غذا لازم بود؟ "

جین اخماش توی هم رفت و با قاشقش ضربه ایی به نامجون زدو گفت؛ "این همه زحمت کشیدم... باید تا تهش بخوری وگرنه خودتو مرده فرض کن "

و در اخر چشم غره ایی بهش رفت.
نامجون اولین قاشق برنج و توی دهنش گذاشت ، بعد از مکثی چشماش بزرگ شد.

جین متعجب گفت؛ "چی شده؟.. بدمزه اس؟ "
نامجون سریع شروع به تند تند خوردن کرد.
جین شوک زده به قطحی زده ی روبه روش نگاه کرد.

مطمعن بود یه سال یا شایدم بیشتر چیزی نخورده بود:/
اروم به پشت نامجون ضربه زدو گفت؛"ببین میدونم از قطحی اومدی ولی یکم اروم بخور باشه؟.. میپره تو گلوت کلا خفه میشی میمیری... اونوخت غیر دزد قاتلم میشم! "

نامجون که لپ هاش باد کرده بود با اون چشمای متعجب بهش خیره شده بود و باعث شد تا جین خنده اش به هوا بره.

moonlight🌙S1Where stories live. Discover now