دکتر با معاینه کردنش سریع گفت:"زخمش باز شده و عفونت کرده!"
بازرس عصبی گفت:"پس سریع ببندش کار دارم باهاش"
دکتر سری از تاسف تکان داد و گفت:"باشه"
دکتر شروع به باز کردن بند لباس های پسر کرد که بازرش متعجب و شوک زده گفت:"چیکار داری میکنی؟"
دکتر خیلی حق به جانب گفت:"زخمشو میبندم"
اما بارزس که قانع نشده بود با قیافه ی مچاله شده به ادامه ی کار دکتر نگاه میکرد تاوقتی که خواست شلوار پسرو پایین بکشه.
"هی...وایسا وایسا"
دکتر دست از کارش کشید و گفت:"چیه؟"
بازرس که نمیدونست چی بگه دستپاچه شدو گفت:"اون زخم روی پاشه؟"
دکتر که فهمیده بود این بازرس چشه بدون مطلعی شلوارو پایین کشید و گفت:"اره و همشم تقصیر جنابالیه"
بارزس که شوک زده سریع روشو سمت مخالف تصویر روبه روش گرفت و گفت:"نه تقصیر من نیست من فقط کارمو انجام میدم همین"
دکتر سریی به نشانی مخالف تکان داد و حین انجام کارش گفت:"اگه همون موقعه که شکنجش دادین مثل قبلیا میوردیش اینجا، همچین چیزی نمیشد!"
درسته زیاده روی کرده بود!...اما دلشم نمیخواست بعد اون حرفایی که بهش زده بود میبردش درمانگاه و ازشم تشکر میکرد که همچین حرفایی هم زده!
پس دیگه چیزی نگفت و منتظر موند تا دکتر کارشو تموم کنه.بعد از گذشتن چند دقیقه دکتر گفت:"خب تموم....."
یکدفعه کسی وارد شدو ترسیده گفت:"دکتر هرچه سریع ار بیا بهت نیاز داریم...استاد کیم وضعش وخیمه!"
بازرس پرسید:"مگه چی به سرش اومده؟"
پسر سریع احترامی گذاشت و گفت:"خدمه ها که میگفتن یه خودکشی میخواسته بشه که یکی دیده و حالام باید جلوشو بگیریم"
دکتر سریع به پسر رفتن و بازرس برگشت اما با اوضاع پسر روبه رو شد ، دکتر یادش رفته بود تا دکه های لباسشو ببنده یا اصلا لباسشو درست کنه .
بازرس که نمیخواست چشمش به پسر بیوفته، کمی بهش نزدیک شدو سرشو مخالف گرفت و شروع به بستن کرد ...دکمه ی اول...دکمه ی دوم...دکمه ی سوم...دکمه ی ...
یکدفعه کسی دستشو گرفت!
بازرس سریع سرشو برگردوندو با چهره ی سردو خنثی جین نگاه کرد.
سریع ازش دست کشید و گفت:"خوبه ...بیدار شدی...خودت دکمه هاتو ببند "
جین پوزخندی زدو گفت:"این باحیا بودنت کار دست میده!"
بازرس خواست بپرسه چرا که با سیاهی رفتن سرش روی زمین افتاد.
جین سریع اون مجسمه ی بودارو روی میز برگردانند و گفت:"لابد میخواستی بپرسی چرا؟!"
YOU ARE READING
moonlight🌙S1
Fanfictionمین یونگی در امپراطوری"مین" پادشاه ایی مستبد و خونخواه که تمام مردمانش ازش وحشت دارند و ناراضین!...اما یه روز دستور میده تا تمام هرزه های گیسانگ خونه ی معروف اونجارو جمع کنن و به قصر ببرن و حالا چی میشه بیین این ها کسی باشه که سرنوشت پادشاه و عوض کن...