Third person
_چی؟ اما چرا بابا؟ اون نامزد منه!
جئون_من بهت اعتماد ندارم جونگکوک. تا وقتی که ازدواج نکردید نمیتونم بزارم باهات توی یه اتاق بخوابه. به هوسوک سپردم اتاقی که برای تهیونگ آماده کردیم رو چک کنه چیزی کم نباشه.
جونگکوک با چشمهای گشاد شده چهره جدی پدرش رو از نظر گذروند:
_ببینم جدی که نمیگی؟
جئون نفس عمیقی کشید و سعی کرد چهره ی جدیش رو نگه داره:
جئون_ چرا باید با تو شوخی کنم؟
جونگکوک کلافه دستی توی موهاش کشید و گفت:
_بابا منو تهیونگ تازه با هم آشنا شدیم و حتی هنوز یک ماه هم نیست که من تهیونگ رو به عنوان نامزدم انتخاب کردم. چه دلیلی داره که به این زودی بخوام تهیونگ رو....تهیونگ رو....اه همونی که توی ذهنته بابا....چه دلیلی داره که به این زودی بخوام این کارو انجام بدم؟
جئون نیشخند خبیثی زد و در حالی که از اذیت کردن پسرش لذت کافی رو می برد، ابرویی بالا انداخت و با لحن مرموزی جواب پسر کلافه و گیجش رو داد:
جئون_میدونی که من آدم فضولی نیستم. تنها دلیلیم که بخاطرش به اتاق کارت رفتم برداشتن یه سری اسناد مهم بود. و قسم میخورم که نمیخواستم کشو ها و میزت رو زیر و رو کنم و سر جمع نزدیک پنجاه تا عکس از تهیونگ پیدا کنم. باور کن خود عکسا اومدن جلوی چشمم. من هیچ وقت به حریم خصوصی پسر هام سرک نمیکشم میدونی که؟
جونگکوک با چشمهای گرد شده و استرس به چهره ی خبیث پدرش که ژست گانگستر ها رو گرفته بود و با پوزخند عجیبی نگاهش میکرد، زل زد. همش تقصیر جیمین بود. اگر اون هیولای کوتوله اونقدر روی اعصابش نمی رفت و حواسش رو پرت نمیکرد جونگکوک عکسای تهیونگ رو همونطوری روی میز کارش رها نمی کرد.
باورش نمیشد بعد از این همه سال پنهان کاری مچش توسط پدرش گرفته بشه.
آب دهانشو با صدا قورت داد و کمی روی صندلیش جا به جا شد. لبخند احمقانه ای به پدرش زد و سعی کرد وجود عکسای تهیونگی که به قول خودش تازه باهاش آشنا شده بود رو روی میز اتاق کارش توجیه کنه._خب...خب من که اشتباهی نکردم فقط خب آوازه ی زیبایی تهیونگ رو شنیده بودم و خواستم عکساشو ببینم تا اگه مناسب بود به عنوان نامزدم انتخابش کنم.
جئون که از اعتراف پسرش نا امید شده بود، آهی کشید و با لحن متاسفی گفت:
جئون_من واقعا نمیخواستم که اینو بگم ولی... آه پسر احمق من تو یه آلبوم مخصوص عکسای تهیونگ داشتی و تقریبا پشت تمام عکسا تاریخ و مکانی که عکس گرفته شده بود رو نوشتی! البته که لازم نیست سکته کنی. آلبوم رو توی اتاق کارت نگذاشته بودی. توی اون جعبه کوچولویی که قبل از رفتن داخل بالشت قایم کردی پیداش کردم.
YOU ARE READING
My Avatar
Fanfictionتو آواتار آتشی و من آواتار آب. دو نقطه دور از هم. دو نقطه مخالف و متفاوت.... آب و آتش اما.... با این همه تفاوت من و تو مکمل هم هستیم. همونطور که آب آتش رو خاموش می کنه. من هم می تونم آرومت کنم و مرهم دردت باشم ؛ آواتار من کاپل اصلی: کوکوی کاپل...