اعتماد

576 138 17
                                    

اون قصر واقعا شگفت انگیز بود. جوری که کاملا تهیونگ و همینطور جونگکوک رو محو زیبایی های خودش کرده بود. تمام قصر از الماس، مروارید و یاقوت ساخته شده بود و درخشش خیره کنندش، تهیونگ رو کاملا به وجد می آورد. حتی حالا که هر سه نشسته بودن و توی دست هر کدومشون، یک جام از آب سیب بود که نوشیدنی اصلی اونجا به حساب می اومد.

تهیونگ از خیره شدن به اطراف و جونگکوک از خیره شدن به چهره ی زیبا و هیجان زده ی تهیونگ دست کشیدن وقتی که نفر سوم جمع، شروع کرد به صحبت کردن:
"دیگه هیچ وقت بدون محافظ جایی نرید."

جونگکوک سری به نشانه تایید تکون داد و تهیونگ با شرم و خجالت سرش رو پایین انداخت:
+م...من خیلی متاسفم. همش تقصیر من بود.

جونگکوک دست تهیونگ رو با ملایمت فشرد و خواست حرفی بزنه که آیلی یا همون جانشین الهه طبیعت پیشدستی کرد:
"تقصیر تو نیست تهیونگ. تقصیر هیچ کس نیست. خوب گوش کن! تو که از چیزی خبر نداشتی، داشتی؟"

تهیونگ نه آرومی گفت که آیلی ادامه داد:
"پس سرزنش کردن خودت رو تموم کن و از آب سیبت لذت ببر"

لحن شیطون آیلی لبخندی به لب تهیونگ آورد. جونگکوک اما با اخمی که ناشی از ذهن درگیرش بود، همینطور که دست تهیونگ رو رها می کرد تا بتونه دستش رو دور شونه های تهیونگ حلقه کنه، سوالی رو که از همون اول ذهنش رو درگیر کرده بود، پرسید:
_اینا به تهیونگ و ماهیتش که مربوط نمیشه نه؟

آیلی با کلافگی نگاهی به گردنبند زمردش انداخت و آروم لبش رو گاز گرفت. فقط یه کم دیگه بهشون کمک می کرد.مشکلی که پیش نمیومد؟ می دونست که اگر قانون ها رو زیر پا بزاره مادرش از طریق گردنبند با خبر میشه و بعدش؟ مطمئناً تنبیه میشد. البته تا همین الانش هم دور از انتظار نبود که به خاطر نجات دادن کاپل مورد علاقش و دخالت توی کار سرنوشت، تنبیه و سرزنش بشه؛ ولی خب آیلی نمیتونست بزاره تهیونگ به همین راحتی به دست اون شیطان صفتا بیوفته.

نفس عمیقی کشید و خیره به جام توی دستش جواب سوال جونگکوک رو داد:
"تهیونگ هم بخشی از بازی مسخرشونه که خیلی وقته شروع شده. و همینطور تو جونگکوک. شما دو نفر مدت زیادیه که بخش مهمی از بازی کثیفشون هستید."

جونگکوک با گیجی به تهیونگی که مشخص بود چیزی از حرف های آیلی نفهمیده نگاه کرد و بعد نگاه گیج و سردرگمش رو به زن زیبای روبروش داد:
_بازی کثیف چه کسایی؟ ربطش به من و تهیونگ چیه؟

آیلی به نگین زمرد گردنبندش که به نشونه اخطار پرنور شده بود، نگاه نگرانی انداخت:
"من اجازه ندارم چیز بیشتری بگم. همین چند جمله هم منو توی دردسر بدی می اندازه. فقط اینو بدونید که بزرگترین اشتباهی که در آینده میتونید انجام بدید اعتماد کردن به فرد اشتباهه. یادتون باشه که قابل اعتماد ترین فرد برای هر کدومتون کسی هست که کنارتون نشسته(یعنی تهیونگ مورد اعتماد ترین فرد برای جونگکوک و جونگکوک هم مورد اعتماد ترین فرد برای تهیونگه) گاهی اوقات بزرگترین ضربه زندگیتون رو از کسی میخورید که حتی فکرشم نمیکنید. پس اینو یادتون بمونه که به سادگی به هیچ کس اعتماد نکنید. حتی اگر اون فرد کسی باشه که تا حالا مورد اعتماد ترین آدم زندگیتون بوده."

My AvatarWhere stories live. Discover now