پدر

411 96 26
                                    

ووک_هی هوسوکا.

هوسوک با چشمهای بسته هومی کرد و کمی چرخید تا راحتتر بتونه روی صندلی ماشین بخوابه.

ووک همونطور که داشت مدارک جعلی و بلیط هایی که یونگی براشون آماده کرده بود رو چک می کرد ادامه داد:
ووک_ اون کلاه پشمی که روی سرته؛ حس نمیکنی اون مال منه؟

هوسوک بدون فهمیدن کلمه ای از حرفهای چانگ ووک دوباره چرخید و خودش رو بالاتر کشید تا بتونه سرش رو به پنجره ماشین تکیه بده.

ووک_ یا هوسوکا با تو بودم.

ووک با نشیدن جوابی از جانب هوسوک، آهی کشید و خم شد تا مدارک رو داخل داشبرد بزاره. قبل از اینکه عقب بکشه و برگرده سر جای خودش، گازی از رون هوسوک گرفت که باعث شد هوسوک ترسیده عکس العمل نشون بده و با زانوش به چیزی که بهش آسیب زده بود، ضربه بزنه و همین باعث شد که زانوش به شدت به بینی ووک برخورد کنه.

صدای داد دردمند دونفرشون همزمان توی ماشین پیچید. هوسوک همونطور که رونش رو ماساژ می داد چشم غره ای به ووک رفت.

هوسوک_لعنت بهت ووک. چرا گاز می گیری؟ مگه هار شدی؟

ووک سرش رو بالاتر گرفت تا خونی که از بینیش سرازیر شده بود، روی لباسش و مهم تر از اون داخل ماشین نریزه. بدون اینکه توجهی به سوال هوسوک بکنه، به جعبه دستمال داخل ماشین اشاره کرد.
هوسوک با حرص چشمهاش رو چرخوند و جعبه رو روی پای ووک پرت کرد. ووک سریع چند تا دستمال بیرون کشید و جلوی بینیش گرفت. با صدایی که برای هوسوک واضح نبود، شروع کرد به حرف زدن:

ووک_ همش تقصیر خودته. اگه بی محلی نمیکردی این اتفاقات نمیوفتاد.

هوسوک با چشم های ریز شده به ووک خیره شد. میدونست که ووک مخصوصا اینکارو انجام داده که اون نتونه بخوابه. بعد از این همه سال این پسر رو خوب می شناخت.

هوسوک_خیلی عوضی ای ووک. قسم میخورم که توی این مدت نزارم راحت بخوابی.

*******************
_هیونگ لطفا مواظب جیمین باش. نمیدونم این سفر چقدر قراره طول بکشه. بابا هم که معلوم نیست از امروز صبح کجا غیبش زده. لطفا خیلی مواظبش باش مخصوصا در مقابل پسر خالم که داره میاد ماریو. اون همیشه به خاطر من جرئت نداره که به جیمین نزدیک شه ولی حالا که من دارم میرم ممکنه در نبود من احساس کنه می تونه هر کاری انجام بده پس خواهش می کنم....

*خیالت راحت باشه. حواسم بهش هست.

_ممنو...

×یا هیونگ من خودم می تونم از خودم دفاع کنم. لازم نیست کسی مراقبم باشه. مخصوصا...

نگاه پر از حرصی به یونگی کرد و با انگشت اشاره به سینش ضربه زد:
×مخصوصا این.

جونگکوک با اخم به جیمین خیره شد:

My AvatarDonde viven las historias. Descúbrelo ahora