پارک وویونگ

422 98 35
                                    

جکسون_اینارو بپوش.

تهیونگ با نفرت به لباس توی دست جکسون خیره شد. اون حتی برای جونگکوک هم این چیز ها رو نپوشیده بود.

+تو...تو چطور جرئت میکنی...این...من اینو نمیپوشم.

جکسون ابرویی بالا انداخت و به تهیونگ نزدیک تر شد که همین باعث عقب رفتن تهیونگ و چسبیدنش به دیوار شد. جکسون پوزخندی به ترس تهیونگ زد و در نزدیک ترین حالت به تهیونگ ایستاد. جوری گرمای نفس های تند شده از ترس تهیونگ رو روی گردنش حس میکرد.

جکسون_ قبلا که اینجوری نبودی. خیلی مطیع تر بودی. اینا اثرات همنشینی با جئون هاست درست میگم؟

+ب...برو عقب. خ...خیلی نزدیک شدی. ل...لطفا حد...حدت رو بدون.

جکسون راضی از بازی که راه انداخته بود چونه ی لرزون تهیونگ رو گرفت و شصتش رو روی لب های خشک شده ش کشید.

تهیونگ عصبی از این حرکت جکسون دست های مشت شده ش رو به شدت توی شکمش کوبید و بعد از اینکه جکسون کمی ازش فاصله گرفت دستش رو بالا برد تا بهش سیلی بزنه اما جکسون سریع تر بود و مچ دستش بین دست قدرتمند جکسون اسیر شد.

+ولم کن عوضی. فکر کردی نمیتونم جلوتو بگیرم؟ تو یه آدم متجاوز بی رحمی. ازت متنفرم جکسون. با تمام وجودم ازت متنفرم. حتی اگر یک روز به مرگم مونده باشه تمام تلاشمو برای انتقام از تو میکنم. 

جکسون_ صداتو بیار پایین تهیونگ. داری عصبیم میکنی.

تهیونگ همونطور که تلاش میکرد مچش رو از دست جکسون بیرون بکشه صداشو بالاتر برد.

+صدام رو پایین نیارم میخوای چه غلطی بکنی؟ میکشی منو؟ خب بکش. تو میتونی خیلی راحت اینکارو انجام بدی. به هر حال کشتن یه آدم برای کسی مثل تو که یک متجاوز عوضیه کار سختی نیست.

جکسون_ خفه شو تهیونگ.

تهیونگ با بهت دست آزادش رو روی لباش گذاشت. شوری خون رو توی دهنش حس می کرد. خودشم نمی دونست چطور انقدر شجاعت پیدا کرده بود که مقابل جکسون مقاومت کنه. با اینکه این کارش نتیجه ای جز تو دهنی خوردن از جکسون نبود ولی از کارش راضی بود.

جکسون با حرص لباس رو توی صورت تهیونگ پرت کرد.
جکسون_ همین الان این رو میپوشی. پشت در اتاق متنظرتم. فقط کافیه لج کنی تهیونگ‌. بهت قول نمیدم که ایندفعه فقط بزنم توی دهنت. میتونم کار های بهتری انجام بدم هوم؟

********************
_لطفا هیونگ.‌ یعنی واقعا نمیتونین بفهمین کجا هستن؟

یونگی با دقت به ایمیلی که به دستش رسیده بود نگاه کرد.‌

*آدمایی که فرستادم هرتا مکانشون رو پیدا کردن اما ظاهرا تا قبل از رسیدنشون اونجا رو تخلیه کردن.

My AvatarDonde viven las historias. Descúbrelo ahora