ولیعهد ماریو

1.1K 233 44
                                    

Taehyung's pov

با صدای خدمتکار که اعلام میکرد وقت شامه، از جام بلند شدم و به اون پسر جذابه نگاه کردم. اوه خدایا جداً من یک احمقم. این همه مدت باهاش صحبت کردم و متوجه علایقش شدم، اما اسمشو نپرسیدم.

با دستش که به نشونه نوازش روی صورتم کشیده می شد، به خودم اومدم و شکه نگاهش کردم که لبخند جذابی زد. تاکید میکنم لبخند زد نه پوزخند.

_افتخار می دید جناب کیم؟

با گونه های برافروخته و سرخ نگاهش کردم و آروم دستمو گذاشتم تو دستش. قلبم اینقدر محکم تو سینم می کوبید که مطمئنم صداش به گوش پسره می رسید.

با یادآوری اینکه من هنوز اسمشو نمی دونم، دهنمو باز کردم که ازش ‌بپرسم، اما مجبور شدم که دوباره ببندمش چون به سالن غذاخوری رسیده بودیم.

خیلی عجیب بود چون با ورودمون یهو همه برگشتن و به ما نگاه کردند. با خجالت به دست هامون نگاه کردم و خواستم دستمو از دستش بیرون بکشم که نگذاشت و دستمو محکم تر گرفت.

لبخند معذبی زدم و با نگاهم دنبال جین هیونگ گشتم. با دیدنش که کنار نامجون هیونگ نشسته بود و داشت با چشمهای قلبی و لبخند احمقانش نگاهمون می کرد، به طرف پسر جذابه برگشتم و گفتم: من باید برم پیش هیونگم. بعدا می بینمت.
و به طرف جین حرکت کردم.

در طول شام نگاه خیره جین یک لحظه رهام نمی کرد و همین موضوع باعث کور شدن اشتهام شد. با حرص قاشقمو توی ظرف سوپ انداختم و خیره به جین، دست به سینه به صندلی تکیه دادم.

+هیونگ... فکر نمی کنی به آدم اشتباهی ای زل زدی؟ نامجون هیونگ دقیقا کنارت نشسته. (تهیونگ رو به روی جین و نامجون نشسته.)

با صدای خنده آروم نامجون هیونگ، جین با عصبانیت مشتی به بازوش زد و گفت: یاااااااا به چی میخندی؟

نامجون هیونگ با صورت مچاله شده از درد همونطور که بازوش رو ماساژ می داد گفت: عزیزدلم این کارها در شان یک ملکه نیست تو باید یکم سنگین تر رفتار کنی.

با این حرف نامجون هیونگ، جین به درجه آخر عصبانیت رسید و مشتش رو بالا برد تا ضربه دیگه ای به بازوی بیچاره نامجون هیونگِ از اون بیچاره تر بزنه که با صدای من مشتشو پایین آورد و به سمتم برگشت‌.

+اهههه بسه هیونگ. چرا از بحث اصلی خارج میشی؟

جین_ بحث اصلیِ چی؟

+از اون موقعی که منِ بدبخت اینجا نشستم و دارم غذامو کوفت می کنم، مثل جغد زل زدی بهم و اراده کردی که نزاری یه لقمه از گلوم پایین بره و با این کارت باعث شدی اشتهام کور شه.
همه این هارو تند تند گفتم و بعدش نفس عمیقی کشیدم.

جین با شنیدن حرف هام ابروهاشو بالا داد و گفت: پسره ی بیشعور؛ این چه طرز حرف زدن با هیونگته؟ اصلا تقصیر منه که برای ازدواج تو ذوق زده ام پسره ی بی لیاقت.

My AvatarDonde viven las historias. Descúbrelo ahora