Taehyung's pov
بعد از مکالمه ای که با ولیعهد هرتا داشتم بی توجه به جونگکوک مستقیم به اتاقم رفتم. با خستگی کتمو در آوردم و یه گوشه پرتش کردم و بعدش خودمو روی تخت انداختم.
طاق باز دراز کشیدم و دستامو زیر سرم گذاشتم. آهی کشیدم
+یعنی منظورش چی بود؟ چه معمایی هست که من نباید حلش کنم؟ اصلا اون چه ربطی به من داره؟
سعی کردم تمرکز کنم تا منظور ولیعهد هرتا رو از معما بفهمم اما نتونستم. همش ذهنم به طرف جونگکوک می رفت.
چرخی زدم و به شکم خوابیدم. صورتمو به بالش زیر سرم فشار دادم و جیغی کشیدم که به خاطر بالش خفه شد.
+لعنتیِ هات. اون به چه جرئتی اینقدر جذابه؟
یاد آخرین دیدارمون قبل از مراسم امشب افتادم که دقیقا بیست سال پیش بود. درسته.... من سه ساله بودم و اون جئون فاکینگ جونگکوک شیش ساله.
طبیعتاً من نباید خاطرات سه سالگیمو به یاد بیارم. چون محض رضای خدا کی خاطرات سه سالگیش یادشه که دومیش من باشم؟ ( جداً من یادمه😂😂) اما خب باید بگم که این هر خاطره ای نیست.
خب چرا؟ چون اون عوضیِ دیکهد باعث شد که تا یک ماه شب ادراری داشته باشم و از ترس دراکولا نتونم بخوابم.
هیچ وقت یادم نمیره که وقتی همه سرگرم مراسم احیای پیمان و اتحاد دو پادشاهی ها و از این چیزا بودن، اون جونگکوک خبیث به بهانه بازی منو توی زیرزمین عمارتشون حبس کرد و بعد از مسخره کردنم، به من که مثل یک گربه کوچولوی بی پناه توی خودم جمع شده بودم و از ترس میلرزیدم و چیزی تا گریه کردنم نمونده بود گفت:
_اوه کوچولو ترسیدی؟
لبخند بدجنسی زد و ادامه داد: توصیه میکنم که گریه نکنی و اشک هاتو نگه داری، چون قراره با دیدن دراکولایی که خونتو میمکه بیشتر بترسی.
و بعد از چشمکی که زد، منو همونجا ول کرد و رفت. یادم نمیاد که چقدر اونجا موندم اما اینو میدونم که وقتی منو از اونجا بیرون آوردن، اونقدر جیغ زده بودم که گلوم زخم شده بود و نمیتونستم حرف بزنم و بگم که همش تقصیر اون جئونِ عوضیه.
اینکه چرا اون با وجود شیش سال سن مثل عوضی ها رفتار میکرد و به نظر می اومد که از همون دراکولایی که ازش برای ترسوندن من استفاده کرده بود، نمی ترسه رو واقعا نمیدونم. شاید چون فکر می کرد از همه قوی تره؟
آه پر حرصی کشیدم و سرمو بیشتر به بالش فشار دادم. دقیقا دلیل اینکه نمیخواستم ولیعهد ماریو منو انتخاب کنه همین بود. واقعا باورم نمیشه که جونگکوک اینقدر عوض شده باشه، یعنی خب اون خیلی جذاب شده باشه و با قیافه مهربون و لبخند ملیحش بخواد باهام لاس بزنه و از همه مهم تر منو به عنوان نامزدش انتخاب کنه.
YOU ARE READING
My Avatar
Fanfictionتو آواتار آتشی و من آواتار آب. دو نقطه دور از هم. دو نقطه مخالف و متفاوت.... آب و آتش اما.... با این همه تفاوت من و تو مکمل هم هستیم. همونطور که آب آتش رو خاموش می کنه. من هم می تونم آرومت کنم و مرهم دردت باشم ؛ آواتار من کاپل اصلی: کوکوی کاپل...
