_بسه دیگه. گریه نکن و درست بگو چیشده.
نامجون_صداتو بیار پایین جونگکوک.
جونگکوک با حرص خندید و دستی توی موهاش کشید:
_داری باهام شوخی می کنی درسته؟ تهیونگ، نامزد من رو درست شب عروسیمون کسایی که نمیدونم کی هستن، دزدیدن و الان معلوم نیست تهیونگ کجاست و چه اتفاقی براش افتاده. اونوقت تو مراقب اینی که روحیه همسر عزیزت خدشه دار نشه؟ بابا؟ بهم بگو که پادشاه یونیون داره باهام شوخی میکنه.جئون آهی کشید و سعی کرد پسر عصبیشو بغل کنه اما جونگکوک خودشو عقب کشید و دستشو به نشانه تهدید به طرفشون تکون داد:
_فقط کافیه بلایی سر تهیونگ بیاد. از هیچکدومتون نمیگذرم. این همه سال برای داشتنش صبر نکردم که با اشتباهات و سهل انگاریاتون از دستش بدم.با رفتن جونگکوک، سکوت جمع چند نفرشون رو فرا گرفت. جین هم ساکت شده بود و دیگه گریه نمی کرد. در واقع دلش میخواست گریه کنه ولی نمیتونست حالا که نزدیک به چهار ساعت از دزدیده شدن تهیونگ گذشته بود جین بیشتر قضیه رو درک کرده بود و فکر کردن به اینکه برای دونسنگ کوچولوش اتفاقی بیوفته یا از دستش بده نفسش رو بند آورده بود و حتی دیگه نمیتونست گریه کنه.
با حس خفگی و سرگیجه ناگهانی که سراغش اومده بود، چنگی به آستین پیراهن نامجون که کنارش نشسته بود زد و سعی کرد تا نفسش رو آزاد کنه. هر لحظه دیدش تار تر میشد و خودش رو نزدیک به مرگ می دید.جین_نا...نام...جون
نامجون با نگرانی نگاهی به جینی که تا بیهوشی فاصله ای نداشت انداخت:
نامجون_جین؟ جین؟ عزیزم؟ حالت خوبه؟ سعی کن نفس بکشی. خدای من. آقای جئون پزشکتون کجاست؟
********************
جونگکوک تا دیوونه شدن فاصله ای نداشت. هر لحظه صحنه ی دیشب به ذهنش میومد و آزارش می داد. جکسون برگشته بود؟ مطمئن بود جکسون رو برای یه لحظه دیده. دقیقا قبل از اینکه جین خبر دزدیده شدن تهیونگ رو بده. اگر دیشب با فکر اینکه توهم زده بوده بیخیال ماجرا نمی شد، شاید الان تهیونگ کنارش بود. تقریبا نود و نه درصد احتمال می داد که جکسون تهیونگ رو دزدیده و همین موضوع رو خطرناک تر می کرد.پسر عموی تهیونگ، برادر ناتنی نامجون، بعد از چندین سال برگشته بود. کسی که پنج سال پیش قصد تجاوز به تهیونگ رو داشت که به لطف مین یونگی نتونست به هدفش برسه و نامجون مجبور شد تا اونو به هرتا بفرسته.
جونگکوک جکسون رو به خوبی میشناخت. بعد از اتفاقی که بینشون افتاده بود دوستیشون به نفرت تبدیل شده بود و بعد از فهمیدن اینکه جکسون قصد تجاوز به تهیونگ رو داشت، نفرت جونگکوک از جکسون بیشتر شده بود. اونا هر دو به مدت طولانی عاشق تهیونگ بودن و همین ترس جونگکوک رو بیشتر میکرد. باید هر چه زودتر تهیونگ رو پیدا میکرد وگرنه اتفاقات بدی می افتاد.

ESTÁS LEYENDO
My Avatar
Fanficتو آواتار آتشی و من آواتار آب. دو نقطه دور از هم. دو نقطه مخالف و متفاوت.... آب و آتش اما.... با این همه تفاوت من و تو مکمل هم هستیم. همونطور که آب آتش رو خاموش می کنه. من هم می تونم آرومت کنم و مرهم دردت باشم ؛ آواتار من کاپل اصلی: کوکوی کاپل...