Taehyung's pov
با سیلی که از جونگکوک خوردم، دستمو روی گونم گذاشتم و شوکه نگاهش کردم.
+ج...جونگکوک
_ با خودت چی فکر کردی؟ هان؟ اینکه من عاشق دلخسته تواَم و برات میمیرم؟ چطور فکر کردی که من از بچه ی لوسی که همه نازشو میکشیدن خوشم میاد؟ من فقط برای حفظ موقعیت و جایگاهم حاظر شدم تو رو انتخاب کنم وگرنه حتی یک لحظه هم نمیتونم تحملت کنم.
با بغض بهش خیره شدم و سعی کردم که خودمو داخل بغلش بندازم که محکم هولم داد و باعث شد از پشت روی زمین بیوفتم.
اشکام صورتمو خیس کردن و بازم به جونگکوک نگاه کردم که دیدم به طرف ولیعهد هرتا رفت و لباشو گذاشت روی لبای اون دختره و بوسیدش. ای...این امکان نداره. جونگکوک اینطوری نیست. اون منو دوست داره. من توی چشماش علاقه به خودمو دیدم. ف...فقط منو...
با دیدن استاد چن که به طرفم میومد سریع از جام بلند شدم تا خودمو بهش برسونم که با چشمای قرمز و عصبیش رو به رو شدم.
+ا...استاد
جوابی بهم نداد و جلوتر اومد. با اسلحه ای که در آورد و به سمتم نشونه رفت با ترس و تعجب نگاهش کردم و سعی کردم تا حرف بزنم.
+چی...چیکار میکنید ا...استاد. م...منم ت...تهیونگ.
بازم عکس العملی به حرفم نشون نداد. با شلیک تیر از اسلحه ، چشمامو بستم و جیغی کشیدم.
چشمامو باز کردم و سریع نشستم. لعنتی...فقط یه خواب بود. آهی از سر آسودگی کشیدم. همه اتفاقاتی که توی این یکی دو روز افتاده بود بهم فشار آورده بود و باعث این کابوس شده بود.
یک لحظه تصور کردم اگر این کابوس واقعی بود چی؟ چشمامو بهم فشار دادم و سرمو تکون دادم. این فقط یه کابوس بود و هیچ وقتم قرار نیست همچین اتفاقای مسخره ای بیفته. خوابم کاملا بی معنی بود.
به طرف پنجره رفتم و بازش کردم. هوا خیلی گرم شده بود. تی شرت خیس از عرقم و در آوردم و به طرف حموم رفتم.دلم میخواست زودتر جونگکوک رو ببینم و مطمئن شم که هنوز همون حامیه مهربونه و دو روزه عوض نشده. ولی اصلا دلم نمی خواست جونگکوک منو با این وضع و اوضاع ببینه. بدن خیس از عرق و موهای شلخته که انگار بهشون برق وصل کردن.
****************
Jungkook's pov_نه جیمین نمیشه.
×چرا؟خوب مگه چی میشه منم بمونم. من که ولیعهدی چیزی نیستم. کسی که باید برگرده سر مملکتش می مونه، اونوقت من باید برگردم؟
_چون باید سر کلاسات حاظر شی. و بعد از اون من باید پیش نامزدم بمونم. نگران مملکتم نباش تا وقتی که پادشاه هست نیازی به ولیعهد نیست.
×چرا تو باید پیش نامزدت بمونی؟ احیانا نباید نامزدت بیاد پیش تو؟
_ این چیزا به تو مربوط نیست بچه. نگران نباش تو رو تنها اونجا ول نمیکنم که با خرابکاریات بابا رو کلافه کنی. دو سه روز دیگه با تهیونگ میایم ماریو.
![](https://img.wattpad.com/cover/217295753-288-k259481.jpg)
ESTÁS LEYENDO
My Avatar
Fanficتو آواتار آتشی و من آواتار آب. دو نقطه دور از هم. دو نقطه مخالف و متفاوت.... آب و آتش اما.... با این همه تفاوت من و تو مکمل هم هستیم. همونطور که آب آتش رو خاموش می کنه. من هم می تونم آرومت کنم و مرهم دردت باشم ؛ آواتار من کاپل اصلی: کوکوی کاپل...