جونگکوک گیج و کلافه بود. همیشه کنترل همه چیز توی زندگیش دستش بود و حالا با گم شدن تهیونگ حس می کرد کنترل تمام امور زندگیش از دستش رها شده.
اون فقط میخواست بعد از سال ها زل زدن به عکس تهیونگ و خبر گرفتن از جاسوسش مستقیم به چشمهای قشنگ تهیونگ زل بزنه، بغلش کنه و لب هایی که همیشه آرزوی بوسیدنشون رو داشت رو محکم ببوسه. اون واقعا عاشق بود. عاشق همون پسر بچه خوشگل و کیوتی که با همه بازی می کرد و باعث حسودی جونگکوک می شد. براش هیچ اهمیتی نداشت که تهیونگ آواتاره یا هر چیز دیگه ای. اون حاضر بود از همه چیز بخاطر تهیونگ دست بکشه و این رو وقتی داشت با پدرش بحث می کرد هم گفته بود. "اونقدری دوستش دارم که بخاطرش از سلطنت هم دست بکشم بابا. پس منو با تهیونگ امتحان نکن."
جونگکوک فقط میخواست زودتر تهیونگ رو پیدا کنه. با تمام وجودش ایمان داشت که جکسون خطرناک تر از چیزیه که بقیه تصور میکردن. جونگکوک با جکسون بزرگ شده بود. بهتر از هر کسی میشناختش.
_از طرف کی اومدی عوضی؟
جونگکوک دست مرد رو پیچوند، اون رو به دیوار چسبوند و صورتش رو به دیوار کوچه ی تنگ و تاریک فشار داد.
"آخ...من...من دشمنتون نیستم ولم کنید."
جونگکوک با حرص دست مرد مقابلش رو محکم فشار داد و مرد با سوزش دستش دادی زد.
"من...من برادر تهیونگم. لطفا ولم کنید با هم حرف میزنیم."
جونگکوک شوکه مرد رو رها کرد و قدمی به عقب برداشت. پس همه ی حدساش درست بود. تهیونگ پسر کیم چان سونگ نبود. همه چیز منطقی بود. اون حتی کمترین شباهتی به کیم چان سونگ و همسری که سالها پیش مرده بودن نداشت.
مرد با درد به مچ دست سوختش نگاه کرد. هیچ وقت فکرش رو هم نمی کرد ولیعهد ماریو اینقدر خشن رفتار کنه.
جونگکوک با کلافگی به مردی که مشغول بررسی دست سوخته شدش بود نگاه کرد و دستی توی موهاش کشید.
_یه بار دیگه تکرار کن که چی گفتی.
مرد لبخند مضطربی زد و آب دهانشو قورت داد.
"ببینید ولیعهد من برادر واقعی تهیونگ هستم. پارک یونگبین. اون نامزد شماست درسته؟"
جونگکوک با عصبانیت به طرف مرد خیز برداشت و اونو دوباره به دیوار کوبید. حبابی از آتش دور خودشون درست کرد و محکم فک مرد رو گرفت.
_دهنت رو باز کن و بهم بگو که تهیونگم رو کجا بردید. اون جکسون عوضی تو رو فرستاده نه؟ حرف بزن تا با همین شعله ها نسوزوندمت.
یونگبین نمیخواست از قدرت آب افزاریش استفاده کنه. اون میتونست کمی هم که شده با جونگکوک مقابله کنه. اما به دو دلیل ترجیح داد کاری نکنه و با حرف هاش جونگکوک رو قانع کنه.دلیل اولش این بود که جونگکوک آواتار بود و توی دو حرکت میتونست کاری کنه که یونگبین به راحتی از روی زمین محو شه و دلیل دوم این بود که نمیخواست جونگکوک فکر کنه که اون واقعا دشمنشه. اونا برای نجات تهیونگ به هم نیاز داشتن.
YOU ARE READING
My Avatar
Fanfictionتو آواتار آتشی و من آواتار آب. دو نقطه دور از هم. دو نقطه مخالف و متفاوت.... آب و آتش اما.... با این همه تفاوت من و تو مکمل هم هستیم. همونطور که آب آتش رو خاموش می کنه. من هم می تونم آرومت کنم و مرهم دردت باشم ؛ آواتار من کاپل اصلی: کوکوی کاپل...