Jungkook's pov
بعد از بیرون رفتن جین، کلافه از روی تهیونگ کنار کشیدم و بلند شدم. به تهیونگی که از خجالت سرخ شده بود و چشمهاشو محکم به هم فشار میداد، خیره شدم و با لحن ملایمی گفتم:
_پاشو تهیونگ. مگه نمیخواستی بریم رستوران؟با اومدن اسم رستوران، آروم چشمهاشو باز کرد و با ذوق گفت:
+واقعا؟ الان میریم؟ یعنی این میشه اولین قرارمون؟لبخندی زدم و سرمو به نشونه تایید تکون دادم که باعث شد با هیجان بلند شه و دستمو بکشه تا هر چه زودتر به قرارمون برسیم.
با ایستادنش داخل چهارچوب در، یکی از ابروهامو بالا انداختم و منتظر نگاهش کردم که با سری پایین افتاده برگشت و گفت:
+ام...اما تو...تو چی؟اخم ظریفی کردم و با تعجب جوابشو دادم:
_من چی؟دستاشو بهم قفل کرد و همونطور که لبش رو گاز میگرفت، گفت:
+تو...خوب...تو تحریک ش...شدی؟ من...من می...میتونم ک...کمکت کنم.نگاهی به برآمدگی واضح شلوارم انداختم و بعد اونو به دستها و بعد از اون به لبهای تهیونگ انتقالش دادم. آروم زبونمو روی لبم کشیدم و خیره به لبهای خیس و خوردنیه تهیونگ، گفتم:
_فکر نکنم دهن کوچولوت بتونه کل دیکمو داخل خودش داشته باشه. میتونه؟با چشمهای گشاد شده از تعجب به برآمدگی شلوارم خیره شد و بعد از اینکه آب دهنشو قورت داد، با استرس پرسید:
+مگه...مگه چقدره؟پوزخندی زدم و همونطور که توی بغلم میکشیدمش، کنار گوشش زمزمه کردم:
_خودت چی فکر می کنی هانی؟لباشو توی دهنش کشید و سرشو بالا آورد. مظلومانه با چشمهای کشیده و خوشگلش بهم نگاه کرد و گفت:
+به این فکر میکنم که هر چقدرم بزرگ باشه، تو مواظبمی که دردم نیاد درسته؟محکم به خودم فشارش دادم و بوسه ای زیر گوشش گذاشتم.
_اینو بدون که همیشه حواسم به بیبی کوچولوم هست. برو آماده شو تا منم یه فکر برای اون پایین بکنم.
و به دیکم اشاره کردم.با خجالت سری تکون داد و به سرعت به طرف اتاقش راه افتاد که موضوعی یادم افتاد:
_ته؛ یه لحظه صبر کن عزیزم.با دو خودمو بهش رسوندم و بعد از بوسه ای که روی لباش گذاشتم، گفتم: لباست تنگ نباشه. از اینکه بقیه به چیزایی که مال منه خیره بشن، متنفرم.
*******************
به خاطر تهیونگ، بادیگارد ها رو مرخص کردم تا راحت باشیم و بازم به انتخاب تهیونگ، به یکی از بهترین رستوران های یونیون رفتیم._فردا صبح میریم یونیون.
با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:
+فردا؟ زود نیست؟_به اندازه کافی اینجا موندم بیبیِ خوشگلم. منم ولیعهدم و مسئولیت هایی دارم.
+خب...خب باشه اما دلم برای جین هیونگ، نامجون هیونگ و حتی یونگی هیونگ تنگ میشه.
YOU ARE READING
My Avatar
Fanfictionتو آواتار آتشی و من آواتار آب. دو نقطه دور از هم. دو نقطه مخالف و متفاوت.... آب و آتش اما.... با این همه تفاوت من و تو مکمل هم هستیم. همونطور که آب آتش رو خاموش می کنه. من هم می تونم آرومت کنم و مرهم دردت باشم ؛ آواتار من کاپل اصلی: کوکوی کاپل...