سرنخ

834 170 109
                                    

Yoongi's pov

*خب اسمش؟

°جئون جیمین قربان. شاهزاده ماریو.

با یادآوری قیافه تخس و شیطون اون بچه ی فضول نیشخندی زدم و سرمو تکون دادم:
*خوبه. میتونی بری.

با بسته شدن در، نگاهی به موبایل انداختم و تصمیم گرفتم که جواب اون بچه ی تخس رو بدم:
*خوب حالا که منو میشناسی، خیلی بده که من نشناسمت. نظرت چیه که با هم بیشتر آشنا شیم هوم؟

آه اون بچه ی احمق....یعنی نمیتونست حدس بزنه که توی صدم ثانیه میتونم رد شمارش رو بگیرم و تمام اطلاعاتش رو قاب کنم بزنم به دیوار؟

حدس میزنم که باید شمارمو از موبایل پدرش برداشته باشه. چون تنها افرادی که این شماره منو دارن، مقامات چهار پادشاهین. و خب وقتی تکستی از یه شماره ناشناس دریافت کردم، به شک افتادم و برای همین گفتم که اطلاعاتشو در بیارن و البته که فکرشم نمی کردم که همه ی این ها زیر سر این بچه ی شیطون باشه.

با بلند شدن صدای گوشیم از فکر بیرون اومدم و نگاهمو به موبایل دادم:
×با کمال میل جناب مین.

پوزخندی زدم و به سرعت تایپ کردم:
*خب حالا بگو ببینم اسمت چیه کوچولو؟

×هی من کوچولو نیستم و اینکه اسمم چیمیه.

ابرویی بالا انداختم و جواب دادم:
*خب چیمی چند سالته؟

×بیست و یک سالمه.

با دیدین جوابش بلند خندیدم. بیست و یک؟ اون بچه همین حالا سنشو سه سال اضافه تر گفت؟ خب داستان داره جالب میشه. حالا که اون میخواد بازی کنه، منم بدم نمیاد که همراهیش کنم.

********************
Third person

با مطمئن شدن از منظم شدن نفس های تهیونگ، آروم دستاشو از دور کمرش باز کرد و خودشو بالا کشید. نگاهی به مژه های بلند و خیس تهیونگ انداخت و آهی کشید.

کف دستش رو نوازش وار روی صورت زیبای تهیونگ کشید تا رد اشک هاشو پاک کنه. دلش میخواست همون موقع با پدرش صحبت کنه و ازش مشورت بخواد ولی نمیشد. اگر کسی متوجه میشد که تهیونگ آواتاره، برای همیشه اونو از دست می داد.

توی کل زندگیش، قلبش فقط برای یه نفر اینقدر تند زده بود و اونم دقیقا همون پاپی کوچولوی مظلومی بود که آروم کنارش خوابیده بود و حالا جونگکوک حاظر نبود حتی برای یک لحظه هم که شده، به نبود تهیونگ فکر کنه.

جونگکوک برای مطمئن شدن از هویت تهیونگ، کنترلش روی دو عنصر دیگه(خاک و باد) رو هم امتحان کرده بود و نتیجه هر دو هم شبیه به عنصر اول(آتش) بود.

تهیونگ به شدت ترسیده بود و بعد از اون اتفاقی که ظهر اونروز افتاده بود، تمام مدت به جونگکوک چسبیده بود و حتی برای ثانیه ای ازش جدا نشده بود و همین موضوع باعث غر زدن دوباره ی جین شده بود که " بچه تو چرا اینقدر بی جنبه ای؟ چرا اینطوری به جونگ کوک چسبیدی؟ این رفتارت در شان یک پرنس نیست"و همین سرزنش ها و غر های همیشگیش که همش با یک جمله جونگکوک خاموش شده بود.

My AvatarWo Geschichten leben. Entdecke jetzt