Third person
زن آهی کشید و همزمان که به میز کارش تکیه می زد، خیره به مرد رو به روش کمی از شراب قرمز رنگ داخل جامش نوشید. پوزخند مغروری زد و مرد رو به روش رو که ریلکس روی مبل چرم تک نفره اتاق لم داده بود، مخاطب قرار داد:
○ نمی خوام یه پسر بچه تازه به دوران رسیده با فضولی توی کارهام همه نقشه هامون رو خراب کنه.مرد با همون آرامش همشگیش نیشخندی زد و همونطور که پا روی پا می انداخت، با خونسردی جواب زن رو داد:
●تو لازم نیست نگران تهیونگ باشی. اون پسر احمق تر از اونیه که بخواد ربط خودش به این قضایا رو بفهمه و دنبال دلیل و مقصر بگرده.زن در تایید حرف های مرد، سر تکون داد و دستی به موهای خوشرنگش کشید:
○می دونم. با گفت و گوی کوتاهی که شب احیای پیمان باهاش داشتم، متوجه سادگی و مظلومیت بیش از حدش شدم. نگرانی من بخاطر تهیونگ نیست. نگرانی من بخاطر نامزد بسیار باهوششه. اون یه جئونه و تو بیشتر از هر کسی جئون ها رو میشناسی. کافیه فقط یه سرنخ کوچیک از ما دستش بیاد. تمام تلاش های چندین و چند سالمون به باد میره.مرد با شنیدن حرف های زن، با جدیت خودشو جلو کشید و متفکر زمزمه کرد:
●درسته. آوازه هوش زیاد ولیعهد ماریو رو شنیدم. اون یه نسخه جوونتر از پدرشه و خودتم خوب میدونی که این چه خطری برای ما محسوب میشه. تنها راه خلاص شدن از دستش، کشتنشه که توی این موقعیت حساس اصلا به نفعمون نیست.زن خیره به تابلوی بزرگ روی دیوار رو به روش، شراب گرون قیمتش رو سر کشید و با لحن مرموزی گفت:
○موافقم. هنوز زمان مرگ ولیعهد جذاب ماریو نرسیده. خوب....حالا که نمیتونیم ولیعهد ماریو رو از سر راهمون برداریم، نظرت چیه که کار پادشاه هرتا رو تموم کنیم؟*********************
Taehyung's povبا برخورد زانوم به جسم سفتی، چشمهامو باز کردم، که با سینه ی لخت و عضلانی کسی رو به رو شدم. با یاد آوری شب گذشته و منی که با دیدن هیونگهام توی بغل هم، دلم خواسته بود توی بغل جونگکوک بخوابم، لبخند بزرگی زدم و خودمو بیشتر به جونگکوک نزدیک کردم.
حس دستاش که محکم دور کمرم حلقه شده بود، برام بهترین حس دنیا بود. با فهمیدن اینکه اون جسم سختی که زانوم بهش برخورد کرده بود، رون های سفت و عضله ایش بوده، آروم لبم و گاز گرفتم.
سرمو بالا آوردم و با دیدن چهره غرق در خوابش، نفس عمیقی کشیدم و با تردید دستمو جلو بردم و روی سینه سفتش کشیدم. جونگکوک کاملا ایده آل من بود. نه فقط اخلاق و رفتارش، بلکه هیکل روفرم و جذابش هم اون چیزی بود که من همیشه همسر آیندم رو باهاش تصور میکردم.
اینکه همسر آیندم اونقدر قوی و قدرتمند باشه که بتونه از منی که توی کل عمرم، تنها ورزشی که انجام دادم، شطرنج بوده محافظت و حمایت کنه.
BẠN ĐANG ĐỌC
My Avatar
Fanfictionتو آواتار آتشی و من آواتار آب. دو نقطه دور از هم. دو نقطه مخالف و متفاوت.... آب و آتش اما.... با این همه تفاوت من و تو مکمل هم هستیم. همونطور که آب آتش رو خاموش می کنه. من هم می تونم آرومت کنم و مرهم دردت باشم ؛ آواتار من کاپل اصلی: کوکوی کاپل...