احیای پیمان

1.3K 237 31
                                    

Jungkook's pov

_جیمین...جیمین درو باز کن.

×نمیخوااامممممم. دست از سرم بردار هیولا.

_هی جیمین این طرز درست صحبت کردن با بزرگترت نیست. حالا مثل یه پسر خوب درو باز کن. باید بریم پیش بابا کارمون داره.

×من نمیام.

_چرا؟

×چون من نه دیگه برادر توام نه پسر بابا.

با بیچارگی سرمو تو دیوار کنار در کوبیدم و آه خفه ای کشیدم. واقعا دیگه نمی دونم با جیمین باید چیکار کنم. از وقتی که از کلاسش برگشته بود، خودشو داخل اتاق حبس کرده بود و بیرون نمی اومد.

با دستی که روی شونم نشست، سرمو بالا آوردم و به کنارم نگاه کردم؛ ووک بود. با التماس نگاهش کردم و گفتم:ووک. لطفا یه کاری کن. دیگه نمی کشم واقعا. من الان باید دنبال کار های خودم باشم. باید به کارهای مخصوص یک ولیعهد برسم. میفهمی؟ ولیعهد. من نباید وقتمو با ناز خریدن و التماس کردن از جیمین هدر بدم.

ووک_می فهمم چی میگی. آروم باش. میخوای من باهاش حرف بزنم؟

_نمیدونم. به نظرت به حرفت گوش میکنه؟

ووک_ بهتره یه امتحانی کنیم.

ووک جیمین رو صدا کرد و سعی کرد یک جوری از اون اتاق لعنت شده بکشدش بیرون. اما به هر حال اون یه جئونه و بدتر از اینا برادر منه. وقتی بخواد لجبازی کنه، به هیچ عنوان از موضعش عقب نمیشینه.

دیگه واقعا عصبی شده بودم. اخمی کردم و با داد بلندی گفتم: جیمین. این بار آخره‌. یا میای بیرون یا هر چی که دیدی از چشم خودت دیدی، بچه.

هنوز پنج ثانیه نگذشته بود که در اتاق باز شد و جیمین بیرون اومد. با عصبانیت به طرفش خیز برداشتم که جیغ خفیفی زد و پشت ووک قایم شد.

_جیمین. دیگه خسته شدم از دستت. تو خجالت نمیکشی؟ این بچه بازی ها چیه؟ هان؟ مگه من مسخره توام؟ دو ساعت تمام پشت این در مسخره دارم نازتو می کشم بلکه راضی شی بیای بیرون. مگه وقتمو از سر راه آوردم بچه؟

×اولاً دو ساعت نه و یک ساعت و چهل و پنج دقیقه. دوماً من...بچه...نیستم.

آهی کشیدم و با انگشتام شقیقه هامو ماساژ دادم تا از دردش کم شه. سری به نشونه تاسف تکون دادم و بعد از چشم غره ای که به جیمین رفتم با لحن محکمی گفتم: سریع میای اتاق بابا فهمیدی؟

جیمین با قیافه تخسی سر تکون داد و گفت:چشم قربان.

چشمامو چرخوندم و به طرف اتاق بابا حرکت کردم.
وقتی که با جیمین وارد اتاق شدیم؛ پدر رو دیدیم که مثل مجسمه ایستاده بود و خیاط ها داشتند اندازه هاشو می گرفتند. با تعجب روی یکی از صندلی ها نشستم و منتظر شدم تا بابا حرفشو شروع کنه.

My AvatarWhere stories live. Discover now