بالاخره کسی و پیدا کرده بود که بتونه توی این کشتی لعنت شده بهش کمک کنه.
پسر جوونی که کارشو خوب بلد بود اما وقتی فهمیده بود سهون پلیسه انقدر ترسیده بود که تصمیم گرفت کمکش کنه... این رسما خیانت به افراد خودت به حساب میومد!
توی این چند روز ، عجیب هیچ اتفاقی نیوفتاده بود.
با اومدن پسر توی اتاق گفت:"چی شده کانگ؟ "پسر نگاهی به دور و اطرافش انداخت خیلی اروم طوری که سهون بشنوه گفت:"تماس دارین! "
تماس؟.... این چندمین بار بود که باهاش تماس میگرفتن؟
عصبی از جاش بلند شد.همینطور که به جای مخفی توی کشتی میرفت، بالاخره به مکان مورد نظرش رسید.
توی انبار و بارای کشتی!... جنازه ها.... اعضای بدن... مواد... حتی خوده انسانا!میتونست از اون بوی تعفن اور بفهمه که همچیو درست حدس زده.
با برداشتن تلفن کوچیکی سریع جواب داد:"بله؟ "رییسش بود که میخواست اطلاعاتی بده پس گفت:"سهونا... تقریبا داریم به همه چی نزدیک میشیم... بنظر میاد معما ها داره حل میشه... شیومین که پیدا شد و قاتل اون جسدای توی اب هم پیدا شد فقط.... یه چیزی میمونه! .... رییس!... ریسشون کیه؟ "
سهون متعجب گفت:"چن؟... پس اون چیه؟ "
رییسش مکثی کرد و ادامه داد:"اون اسمی رییسه... ریس اصلی کسی دیگس!.... و اینکه هنوز مشخص نشده که چرا بعضی از باندا دارن غیب میشن... انگاری که از اول وجود نذاشتن! "
سهون که هرلحظه بیشتر توی شوک بیشتری فرو میرفت ، حتی نمی تو سنت حرفی بزنه..
پس با گفتن باشه ایی سریع خداحافظی کرد و نفسی کشید.
اما چه نفسی میتوسنت تو اون جای نفرت انگیز بکشه؟
سریع بیرون اومد و هر لحظه بیشتر خون جلوی چشماشو میگرفت.میشه گفت اون خوی سهون بالا اومده بود و هیچکس جلو دارش نبود .
همینطور که توی راهروی باریکی قدم برمیداشت به لی برخورد کرد.واقعا حالشو نذاشت!... مخصوصا اون حرفای که اصلا نمیفهمیذشون!
میخواست نادیدش بگیره مثل بقیه ولی مگه اون مثل بقیه بود؟
نبود پس باید مثل خودش رفتار میکرد؟ اما نمیتونست جلوی خشمشو بگیره، مخصوصا وقتی میدیدش .
"توی انبارا چه غلطی میکردی اوه سهون؟ "
سهون نگاهی به چشمای وحشی سرد لی خیره شد، پس از مکثی که کرده بود به پشتش که انبارا بود نگاه کرد.
وقتی برگشت که نگاهش تغییر کرده بود... زیادی این نگاه شبیه لی شده بود!"میخواستم مطمعن شم کسی و زنده نزاشته باشی... بکش کنار کار دارم "
لی پوزخندی زدو با گرفتن دست سهون، زیرلب زمزمه کرد:"داری کیو نادیده میگیری؟ "
YOU ARE READING
tormentor/XiuChenVer/
Fanfictionشيومين پسري كه در يك شب باروني،با ماشين فردي تصادف ميكنه و به كما ميره!وچه اتفاقي ميوفته اگه اون شخص سردسته خطرناك بزرگترين باند قاچاق اعضاي بدن انسان باشه؟! پس پا به سرنوشت جديدي ميگذاره و بازي سرنوشت جوري رقم ميخوره كه رئيس اصلي اين بانداون رو به...