وقتی که شنید بالاخره بعداز دوروز چشماشو باز کرده با هیجان خاصی که نمی دونست از کجا منشا میگیره سمت اتاق رفت و به افرادش دستور داد که همان بیرون بمونن.
با دیدن دکتر چوی سمتش رفت و گفت:"حالش چطوره؟"
دکتر چوی که تازه متوجه ی حضور ی چن در اتاق شده بود گفت:"حالش خوبه ...ولی اگه استراحت کنه براش بهتره"
چن بی مقدمه گفت:"میخوام باهاش حرف بزنم!"
دکتر چوی با تعجب یه نگاهی به چن و نگاهی به شیومین که خوابیده بود انداخت و گفت:"اما رییس...اون هنوز بهوش نیومده!"
چن همونطور که چشمش روی شیومین بود گفت:"ازت اجازه نخواستم!...گفتم که بری بیرونو تنهامون بزاری"
دکتر چوی که داشت وسایلشو جمع میکرد همزمان غر میزد:"آخرش این پسرو به کشتن میدین!...تو شوکم که چرا هنوز زندش"
چن این پیرمردو دوست داشت،درسته که گاهی اوقات بدخلقی میکردو سرش داد میزد اما همیشه دوسش داشت و به حرفاش گوش میداد طوری که حرفاش باعث میشه از بعضی تصمیماتش برگرده!
دستشو روی شونه ی دکتر چوی گذاشت و گفت:"قول میدم حرف ناجور نزنم که سکته کنه"
با حرف اخرش خنده ای روی لبش اومد اما دکتر چوی خیلی جدی گفت:"اما دیدن توام براش یه سکته ی قلبیه"
چن لبخند زدو گفت:"باشه...حالا برو بیرون"
دکتر چوی سری به نشانه ی تاسف تکان داد و به بیرون رفت.
وحالا دیگه شیومین و چن تنها شده بودن.
چن روی تخت کنار دست شیومین جا گرفت و شروع به نوازش کردن موهای لخت ابریشمی شیو کردو همزمان گفت:"دوروزه منتظرم گذاشتی بیبی!"اما شیومین هنوز توی خواب بودو متوجه ی حرفای چن نبود پس سکوت شد جواب چن.
چن کمی به گوشش نزدیک تر شدو گفت:"می دونی که عین این دوروز و تلافی میکنم؟"
اما جواب متقابل همون سکوت بود و این رفتار باعث آزار چن میشد پس همونطور که دستاش لای موهای شیو بود ، کشید و گفت:"فهمیدی چی گفتم؟"
شیومین شوک زده بیدار شدو با دیدن چن ترسیده لب زد:"چیشده؟!"
چن پوزخند ترسناکی بهش زدو گفت:"منتظر تلافی باش بیبی"
شیومین که به گوشاش اعتماد نمیکرد!..نه، این نمیتونست حقیقت داشته باشه !..نمیخواست دوباره به جهنمش برگرده هیچ کدوم از اینارو نمیخواست.
به قطرارت اشک پی در پی که میریختند زمزمه کرد:"اب!"چن توجهی نکرد چون جواب دلخواهشو نشنیده بود پس گفت:"نشنیدم"
شیومین لرز گرفته بودتش و دوباره گفت:"چشم ارباب"
YOU ARE READING
tormentor/XiuChenVer/
Fanfictionشيومين پسري كه در يك شب باروني،با ماشين فردي تصادف ميكنه و به كما ميره!وچه اتفاقي ميوفته اگه اون شخص سردسته خطرناك بزرگترين باند قاچاق اعضاي بدن انسان باشه؟! پس پا به سرنوشت جديدي ميگذاره و بازي سرنوشت جوري رقم ميخوره كه رئيس اصلي اين بانداون رو به...