ميز رو دور زد و براي چندمي بار به مانيتور كامپيوتر زل زد وبا فهمیدن اینکه دوباره با همون گروه خطرناك سروکار دارن پوزخندی زدو زير لب گفت:"بازم شماها!"
شخصي که دوربین هارو رو چک کرده بودو بهش خبر
داده بود سكوت رو شكست و گفت:"دستور چیه قربان؟"سهون نگاه خيرشو از شخص داخل فيلم گرفت،نیشخندش بزرگتر شد و جواب داد:"معلومه!...نقشمو عملی میکنم"
پسر روبه روش که از حرف سهون سر در نیورده بود با
گيجي پرسيد:"چی؟"سهون سریع به خودش امد درحالي كه قيافه اش رو جمع ميكرد جواب داد:"فعلا به اون پسره...کیم سوهو خبر بده که بیاد اینجا بقیش با خودم!"
پسر بعداز اطاعت کردن از اتاق بیرون رفت.
سهون خوشحال بود!...از این خوشحال بود که بالاخره میتونست نقششو عملی کنه نقشه ایی که سال ها آرزو
داشت و حال بالاخره شانس بهش رو کرده بودو قرار بود وارد اون باند کثیف بشه و همشونو گوشه ی زندان بندازه مدت طولاني بود كه به دنبال مجرمي اصلي اين باند میگشت!ولي شخصيت هاي اصلي بازي انقدر باهوش بودن كه هربار توي صحنه جرم هيچ ردي از خودشون باقي نميذاشتن.
مخصوصا اون شخصي كه داخل تصوير بود.سهون به غير از اطلاعات مرتبط بهش،صورت اون شخص رو خوب ميشناخت!
بارها پشت تصاوير ناپيداي ضبط شده توسط دوربين ها ديده بودتش و بخوبي با جنايت هايي كه كرده بود سهون رو به مرز ديوانگي كشيده بود.
اما سهون به عنوان يه مامور ويژه تمام اين مدت به قدر كافي اماده و ورزيده بود تا باهاشون روبه رو بشه و حتي مدت زيادي روي نقشه اش براي ورود به اون باند كار كرده بود!
فقط دنبال يه فرصت مناسب براي ورود به ميدون
بودوحالا فيلم ضبط شده داخل مانيتور اين فرصت
طليي رو بهش داده بود!توی همین فکرها بود که صدای در توجهش رو جلب كرد!
بعداز باز شدن در قامت كريس و سوهو داخل اتاق نمايان شد:"بیاین تو"
اما چهره ي سوهو تغییر کرده بود جوري كه سهون با خودش پرسيد:"اون چش شده؟"
سهون نمی دونست سوهو چه تغییری کرده اما مطمئن بود این همون سوهوی دوروز پیش نیست!
صورتش رنگ پريده و بي حال تر از قبل بودبیخیال کنجکاویش شد.انقدر ذهنش مشغول بود كه به دنبال جواب براي سوالش نگرده.
بعد از نشستن برادر و پسر همراهش روي مبل لب زد:"ما شیومینو پیدا کردیم"
سوهو با شنيدن اون جملات از لب هاي سهون تو جاش پريد.حال چشماش از خوشحالی برق میزد
با هيجان گفت:"واقعا؟...حالش چطوره؟....کجاست؟"
YOU ARE READING
tormentor/XiuChenVer/
Fanfictionشيومين پسري كه در يك شب باروني،با ماشين فردي تصادف ميكنه و به كما ميره!وچه اتفاقي ميوفته اگه اون شخص سردسته خطرناك بزرگترين باند قاچاق اعضاي بدن انسان باشه؟! پس پا به سرنوشت جديدي ميگذاره و بازي سرنوشت جوري رقم ميخوره كه رئيس اصلي اين بانداون رو به...