" Your Dying"

319 66 29
                                    

چشماش از این بزرگ تر نمیشد و خیلی ترسیده بود.
چن توی اغوشش افتاده بود و حس میکرد نمیتونست نفس بکشه.
باید چیکار میکرد؟... مگه خودش ارزو نداشت تا چن و بکشه؟

اره، دوست داشت... خیلی هم دوست داشت.
اما این چن.... زیادی براش مظلوم اومد!... شایدم هم، داشت به یکی مثل چن تبدیل میشد.
اما قاعدتا نباید براش دل میسوزند.

تنها کاری که به ذهنش خطور کرد ، حمل چن بود!
به سختی اونو روی زمین خونی انداخت و با گرفتن گوشه های لباسش اونو کشون کشون کشون از اونجا میبرد.
سنگین بود... شایدم شیومین تمام انرژی رفته بود.

"فقط یکم طاقتت بیار"

دیگه جونی براش نمونده بود، از شدت کشیدن دستاش سفید شده بود و بخاطر این جون نداشتنش عصبی شده بود.

اشک میریخت و از خودش متنفر بود.
چیکار میتونست بکنه؟... باید میرفت کسی دیگه ایی رو میورد؟ اما اگه چن و پیداش نمیکرد چی؟ مخصوصا توی این تاریکی که اصلا نمیدونه کجا داره میره!

چن و ول کرد و داد زد:"کمک کک... کمک کنید "
کسی صداشو میشنید؟

روی زانوهاش نشست و شروع به گریه کردن کرد.
دلش نمیخواست قاتل بشه.
دوست داشت بکشه اما نمیخواست اینطوری قاتل بشه.... دوست داشت... اون چی دوست داشت؟ راجب چی فکر میکرد؟

با دیدن چن که همونطوری افتاده، سریع از جاش بلند شدو دوباره به راهش ادامه داد و گه گاهی داد میزد و کمک میخواست.

یکدفعه صدای کسی اومد:"اینجا چخبره؟ "

شیومین سریع اشکاشو پاک کرد و گفت:"چن.. کمکش کن "
با نوری که یکدفعه توی چشماش خورد سرشو اونور گرفت و سعی کرد اروم ببینه اون شخص کیه.

با دیدن سهون گفت:"... خوب شد که اومدین... لطفا اون چاقو خورده "
سهون بی احساس نگاهش کرد.

چرا انقدر بی احساس؟... چرا هیچ ریکشنی به حرفای شیو نشون نمیداد و عین یه مجسمه به چن که در حال خونریزی بود نگاه میکرد.

شیومین بهش نزدیک شدو گفت:"سروان اوه! "
سهون برگشت و گفت؛ "فکنم اینجا یه در باشه که بتونیم بندازیمش توی دریا"

شیومین متعجب گفت :"چی؟ "
سهون چراغ قوه رو به شیومین داد و با بلند کردن چن گفت:"دفنش میکنیم "

شیومین جلوشو گرفت و گفت:"وایسا... منظورت چیه؟... شاید هنوز زنده باشه... مگه تو پلیس نیستی؟!"

سهون کنارش زدو گفت:"هستم... اما توقع نداری که ادمایی مثل این عوضیو بزارم زنده بمونن! "
شیومین ساکت به خونهای دورش نگاه میکرد.
حرفی برای گفتن نداشت... اصلا!

درسته که چن مسئول کلی از جنایتا بود و شایدم یه روانی... اما انسان که بود!

"سروان اوه.... قبل اینکه اون هرچی باشه... اون یه انسانه... بزار "

tormentor/XiuChenVer/Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang