انقدری فشار و روی گردن شیومین زیاد کرده بود که حتی میتونست ببینه رگای دستش چطوری متورم شده اند.
شیومین که برای زنده موندن تقلا میکرد، به بازوهای چن چنگ مینداخت.به زور میتونست حرف بزنه اما تونست بگه:"لطفا... "
توی چشماش پر شده بود و به سختی میتونست چهره ی چن و ببینه.دیگه مطمعن بود.... مطمعن بود امروز روز مرگشه!
دست از تقلا برداشت و دیگه کاری نکرد.
با بستن پلک هاش به چن ثابت شد که دیگه مرده.
اما اینطور نبود شیو دیگه خسته شده بود!چن ولش کرد و با نفرت به اینه زل زد و گفت؛ "از همه تون متنفرم! "
سریع از اتاق بیرون رفت.شیومین سریع از جاش بلند شدو ترسیده شروع به نفس کشیدنای عمیق کرد.
جای رد انگشتای چن و لمس کرد و گفت:"سهون! "
اون چیشده بود؟
اگه چن خبر داشت صد در صد لی هم میدونست... و...
با تفکر اینکه سهون هم به عاقبت خودش گرفتار شده ، ترسیده از جاش بلند شد.
باید چیکار میکرد؟....همینطور با خودش کشمکش داشت که یکدفعه در باز شد
چن برای چی برگشته بود؟
چن با دیدنش یکی از ابرو هاش بالا پرید و گفت؛ "اوه... هنوز زنده ایی؟... نمیدونم بگم خوشبختانه یا بدبختانه... اما باید تحملش کنی بیبی!شیومین با دیدن چاقو ی توی دست چن برای لحظه ایی دنیا روی سرش خراب شد... اون... میخواست چیکار کنه؟
چن همینطور که نزدیکش میشد گفت:"مطمعنم کنجکاوی بدونی میخوام باهات چیکار کنم؟ "به یه قدمیه شیومین رسید و با کشیدن نوک چاقو دور گردن شیومین گفت:" از اونجایی که قراره اینجارو به حمام خون تبدیل میکنم... کلی خوش بگذره! "
حالت چشماش فرق کرده بود و این بیشتر شیو رو میترسوند.
حتی لال شده بود و نمیدونست چی بگه!
چن نگاه هرزه ایی بهش انداخت و گفت:"خب... از کجا شروع کنم؟... از اونجایی که من مثل لی مهارتی ندارم مجبوریم خیلی ناشیانه اینکارو انجام بدم "چاقورو روی مچ شیو نگه داشت و گفت:"مثلا ممکنه یدفعه این مچ کوچولو رو قطع نکنم.... شاید عین یه گوشت بره، ببرمش! ... مشکلی نداری که؟ "
شیومین لرز کرده بود و به سختی میتونست جلوی لرزشو بگیره.
چن بهش نزدیک تر شد و با کشیدن انگشتاش به جابه جای مختلف بدن شیومین، دوباره اون اهنگ و زمزمه کرد.اهنگ مرگی که نجوا گونه داشت با صدای ارامش بخش چن زمزمه میشد.
اماده بود برای اینطور مردن؟.... نه!....
یکدفعه به خودش اومد و گفت:"منو ببخش! "چن که انگار خوشش اومده بود گفت:"ببخشم؟... بنظرت من خدام؟ "
اما در این لحظه شیومین یه معامله ی وسوسه انگیز و پیشنهاد داد!"حتی اگه من خودمو تنبیه کنم؟ "
چن نیشخندی زدو گفت؛ "یعنی میتونی جوری خودتو تنبیه کنی که من ازت بگذرم؟ "
شیومین که انگار حالاتش دست خودش نبود گفت:"امتحان کنیم؟ "
YOU ARE READING
tormentor/XiuChenVer/
Fanfictionشيومين پسري كه در يك شب باروني،با ماشين فردي تصادف ميكنه و به كما ميره!وچه اتفاقي ميوفته اگه اون شخص سردسته خطرناك بزرگترين باند قاچاق اعضاي بدن انسان باشه؟! پس پا به سرنوشت جديدي ميگذاره و بازي سرنوشت جوري رقم ميخوره كه رئيس اصلي اين بانداون رو به...