با خوردن اخرین تکه ی نان توی سینی از خدمتکار تشکری کردو با بیرون رفت خدمتکار ،خسته و ناراحت پاهاش روداخل شکمش جمع کردو تصمیم گرفت به دکوراسیون اتاقیکه توش زندانیه نگاهی بندازه!
اتاقی با فضایی بزرگ و جا دار که تمام این فضارو یه میز وآینه سفید رنگ با تختی که خودش روی ان قرار داشت به رنگ مشکی رو تشكيل ميداد.
رو تختی با ملفحه های سفید و پرده های حریر کنارش که به رنگ طوسی خود نمایی میکردند و توسط بندی به کناره های خت بسته شده بودند!
از روی تخت بلند شدو با کنجکاوی سمت کشو های میز
مقابلش رفت تا هم حس كنجكاويش رو از بي ببره هم حوصله سر رفتش جا بياد.اولی ...انواع هارنس ...دومی...انواع شوکر و گیره!...سومی...انواع شلق ها که حتی با تصور یکی از آنها به روی بدنش ، لرز بدی توی تنش افتاد و انگاری هم حالا حالا هم قسط رفت هم نداشت و هربار بدتر میشد!
همینطور که زیرلب فوش به همه اون وسايل میداد سراغ اخرین کشو رفت و با باز کردنش چیز هایی رو دید که حتی اسمشونو هم نمیدوسنت چه برسه به كاراييشون!
با تعجب دستی به زنجیری که توپ های آهنی و فلزی وصل شده بود کشید و با دیدن چیز هایی دیگر که بنظر زیادی وحشتناک میرسیدن سریع اون کشو رو هم به جای قبلیش برگردانند و وحشت زده خواست توی تخت برگرد که یه میزعسلی کوچیک کنار تخت توجه شو جلب کرد.
انگار همه اجزاي و وسايل اون اتاق تازه شروع به خودنمايي خودشون ميكردن تا كنجكاوي پسرك رو هزار برابر كن.
شيومين با چشم هايي تنگ و لحني متعجب زير لب گفت:"چرا اول ندیدمش؟"
به سمت عسلي رفت و روي دو زانو نشست،چراغ خواب بنفش رنگ روي عسلي رو از نظر گذروند و به
سراغ کشو های زیرش رفت.با باز کردن کشو اول چيزي جز يه عاله ورقه و خشاب هاي مختلف قرص دستگيرش نشد!
بیخیال سراغ بعدی رفت که با ديدن اجزاي توش بیشتر گیج شد.
اون کشو پر بود از عکس هایی كه مخاطباشون پسر های مختلفی بودن!
با برداشتن يكي از عكسا با دقت بهش نگاهی کرد،هيچكدومونميشماخت و بخاطر همین خواست عكس رو جاي اولش بندازه ولي چشم هاي يك عان چيزهاي مشكي رنگي رو پشت عكس شكار کرد!
پس عكس رو برگردوند و پشت عکس و دید. حدسش درست بود!
چیزی پشت عكس نوشته شده بود!عكس رو نزديك تر برد و سعي كرد متن نوشته شده پشت عكس رو بخونه:"هیچ کس تو نبود!...این قدرت تو بود"
با حالتی گيج عكس رو توی کشو پرت کردو عکسی دیگه رو برداشت شروع به خواندن نوشته ی پشت عكس کرد و با خوندنش از شدت عصبانیت اون عکس رو هم توی کشو پرت کردو طوری که صدای کشو دربیاد!
YOU ARE READING
tormentor/XiuChenVer/
Fanfictionشيومين پسري كه در يك شب باروني،با ماشين فردي تصادف ميكنه و به كما ميره!وچه اتفاقي ميوفته اگه اون شخص سردسته خطرناك بزرگترين باند قاچاق اعضاي بدن انسان باشه؟! پس پا به سرنوشت جديدي ميگذاره و بازي سرنوشت جوري رقم ميخوره كه رئيس اصلي اين بانداون رو به...