"orgasm"

594 89 27
                                    

همینطور که نفس نفس میزد و به چشمای غمگین چن نگاه میکرد ، دلش لرزید!

دلش برای اون نگاه....برای فردی که تلاش میکنه نگهش داره....برای کسی که انقدر مبتدی بلد نیست ابراز علاقه کنه...برای کسی که عاشق شده اما نمیدونه عشق چیه!....برای...مرد روبه روش...کیم‌چن!...دلش لرزید.

دلش میخواست این مرد بی پناه و در آغوشش بگیره اما دستش بسته و بود و چنم برای اطمینان اونارو بالا سرش قرار داده بود و محکم بهش چسبیده بود.

انگاری که همراه حرفش خشمشم فرو کش کرده بود چون دستش که روی دست شیومین بود شل تر و شل تر میشد.
انقدری شل شد تا شیومین از موقعیت استفاده کرد و دست های بستشو روی گردن چن قرار داد و با گذاشتن لباش روی لب های چن شروع به بوسیدنش کرد.

چن برای لحظه ایی توی شوک فرو رفت و بعداز چند دقیقه به خودش اومدو شیومینو همراهی کرد تا زمانی که هردو نفس کم اوردن.

با جدا شدن از هم نفس نفس میزدند و چن که همینطوری چشماش روی شیو بود گفت؛"با این همه کار بازم...دوستم داری؟"

شیومین مطمعن بود یه چیزایی اشتباهه!...نکنه زیادی تو نقشش فرو رفته ؟...بیخیال سوالات بی جوابش شدن و به چشم های چن نگاه کرد و گفت:"من از اولشم دوست نداشتم"

چن پوزخندی زدو خواست چیزی بگه که شیومین سریع تر ادامه داد:"من از اولش گفتم عاشقتم!"

چن با حرف شیومین دقایقی توی شوک رفت و لحظه ایی هارو به یاد اورد که بقیه ی ادمایی که بهش میگفتن دوست دارم یا عاشقتم چه حسی داشت و بعدش چی میشد.

چن بی معطلی بهشون میگفت پس این عشقو با خودت به گور ببر و بیشتر شنکجشون میداد تا بمیرن!

اما حالا چی؟...اصلا اون حس و نداشت و حتی دوست داشت این جمله رو بیشتراز زبون این پسر روبه روش بشنوه!

دستی به موهای لخت شیومین کشید و با نگاه کردن به اون چشمای ترسیده اما مصمم بازم توی فکر رفت.
یعنی ترسش از عشق ریخته؟....دیگه چیزی به اسم عشق حالشو بد نمیکنه؟...یعنی دیگه از عشق متنفر نیست؟...
تمام این سوالاتش یه جواب داشتن!"نه"

بنظرش این پسری چیزی داشت که چن مطمعن بود از همون اول حسش کرده بود!...نمیدونست چیه...اما مطعن بود یه چیزایی هست و بالاخره بهش پی برد!...اون دیونه ی این پسر بود!...حسش از عشقم انوتر رفته بود و هردفعه پیش این پسر بود به حدی به جنون میرسید که یا بلایی سر پسر میورد یا بلایی سر خودش!

درست مثل الان!...پسر روبه روش پراز خون بود و این برای چن غم انگیز بود و از طرفیم میترسید تا شیومین و از دست بده.

برای همین سریع گفت:"تو...حالت خوبه؟...من..من چیکار کردم؟!"

کمی برای شیومین تعجب اور بود که انقدر چن سریع تغییر کرده بود .

tormentor/XiuChenVer/Where stories live. Discover now