با صدای شدیدی از خواب پرید و گنگ به اطرافش نگاه میکرد.
با ندیدن چن کنارش، ترسیده سرجاش نیم خیز شد.
چن بیدار شده بود و بدون هیچ کاری رفته بود؟
این بدتر میترسوندش و عجیب بود.از جاش بلند شدو سمت حمام رفت... شاید اونجا بود.
در و به ارومی باز کرد و با دیدن تاریکی کمی امیدوار شد که اونجا نیست.با روشن کردن چراغ با وان پراز خون مواجه شد.
شوکه به سمت وان رفت که لب به لب پراز خون بود... قطعا این نمیتونست خون یه ادم باشه!حداقلش باید خون سه نفری داخل اون وان میبود!
همینطور قدم به قدم نزدیک وان میشد استرسش بیشتر میشد."شیو! "
سریع برگشت و با دیدن چهره ی خشمگین چن متعجب گفت:"تو.... "
یکدفعه دستش کشیده شد و از حمام بیرون رفت.
چن که مشغول قفل کردن در حموم میشد زیر لب چیزایی میگفت که شیو مین نمیتونست تشخیص بده!باید میپرسید که با اونه یا نه؟ هنوز بعداز این همه مدت .... هیچی نمیدونست... بدونه بپرسه یا نه؟! چرا چن اینطوری شده؟! و کلی چیز های دیگه... حتی سهون!..
اون کجا بود؟این بیشتر ترس توی دلش مینداخت.
با رفتن چن اتاق، به خودش اومد و لعنتی فرستاد!*******
مثل همیشه وسایلش دستش بود و سمت کشتی میرفت.
ادما... موجودات مزخرفی بودن که دنبال خواسته های خودشون بودن.خوشحال بود که جزوی از اونا نیست!
صدای قدم های اهسته اش توی گوش میپیچید و حس میکرد بلند ترین صدای قدم متعلق به خودشه.همینطور که وارد کوچه ایی میشد صدای قدم بلندتر میشد.
عجیب بود، ممکن نبود این صدای قدم های خودش باشه.
سرجاش ایستاد.حس عجیبی بود... کسی داشت تعقیبش میکرد؟ امکان نداشت!
خواست کمی بچرخه که خیلی ناگهان به دیوار برخورد کرد.
ولی تنها واکنشی که میتونست از خودش نشون بده یه پوزخند تلخ بود."چه کار جالبی! "
با صدای شخصی که بشدت براش اشنا بود ، دردی تو ناحیه ی شکمش احساس کرد.
سرشو پایین اورد و با دیدن خونی که هر لحظه بیشتر میشه پوزخندی زدو با ندیدن شخصی که بهش چاقو زده پوزخندش بیشتر شد.
و تنها صدایی که توی گوشش میچرخید و تکرار میشد حرف مرد بود!
"قراره جالب ترم بشه! "
زیادی این حرفا و حرکات حتی بوی اون مرد براش اشنا بود..... مطمعن بود میدونست کیه!
اما این مطمعن بودنش برای اولین بار میترسوندش!
لی داری چیکار میکنی؟...تو فعلا چاقو خوردی و تنها کاری که میشه کرد زنگ زدم به یکی از اون حرومیا بود.
با دراوردن تلفنش اولین شماره رو گرفت.
YOU ARE READING
tormentor/XiuChenVer/
Fanfictionشيومين پسري كه در يك شب باروني،با ماشين فردي تصادف ميكنه و به كما ميره!وچه اتفاقي ميوفته اگه اون شخص سردسته خطرناك بزرگترين باند قاچاق اعضاي بدن انسان باشه؟! پس پا به سرنوشت جديدي ميگذاره و بازي سرنوشت جوري رقم ميخوره كه رئيس اصلي اين بانداون رو به...