"با سردرگمی به اطرافش نگاه میکرد و دنبال سرنخی میگشت تا نشون بده کجاست.همه جا تاریک بود اما اون تاریکی نمیترسوندش.به نظر میومد هوا سرده اما سرمایی رو توی وجودش حس نمیکرد.موهاش بخاطر باد تکون میخوردن اما باقیِ اعضای بدنش هیچ باد و سرمایی رو لمس نمیکردن؛تا حالا همچین چیزی رو تجربه نکرده بود.
×زین؟
سرش رو برگردوند تا منبع صدا رو پیدا کنه اما چیزی پیدا نکرد.توی اون انباری تاریک چیزی رو نمیشد تشخیص داد.
-تو کی هستی؟
اون صدا متعلق به یه دختر جوان بود اما زین تا حالا نشنیده بودش.اون حافظهی خوبی داشت و به ندرت چیزی رو فراموش میکرد.
×من رو نمیشناسی زین،البته فعلا.
زین حالا عصبی بود.کسی نمیتونست زین مالیک رو بازی بده.امکان نداشت کسی بتونه ذهن زین مالیک رو به چالش بکشه.زین یه روح و ذهن ثروتمند داشت.زین از چیزای زیادی برخوردار بود که کسی ازشون خبر نداشت.اما حالا تو اوج ناتوانی بود و این سیستم عصبیش رو فلج میکرد.
-پرسیدم تو کی هستی؟
داد بلندی زد که از پسری به آرومیِ زین بعید بود.اون گسی بود که همیشه با یه جنگ روانی و تو اوج آرامش طرف مقابلش رو به جنون میکشید اما ظاهرا حالا کسی داشت از ترفند خودش برای زمین زدنش استفاده میکرد.
×شما دوتا خیلی متفاوتین.اون هیچوقت سرم داد نمیزنه.
زین سر جاش ایستاد و اخمی از سر گیجی کرد.اون دختر از ضمیر مذکر استفاده کرده بود.اون داشت زین رو با کی مقایسه میکرد؟
-دیوونهای چیزی هستی؟خودت رو نشون بده.
با جدیت و عصبانیت پرسید و جوابی که شنید باعث شد جا بخوره:
×باشه
اون لعنتی کاملا خونسرد و بیخیال به نظر میرسید.هیچکس حق نداره وقتی با زین مالیک حرف میزنه انقدر خونسرد باشه اما زین نمیدونست اون دختر کیه که از حرفاش و رفتارهاش بیخیالی میبارید.
صدای قدمهای کسی رو شنید و به طور غریضی به سمت صدا برگشت.تنها چیزی که میدید یه جفت چشم براق و درشتِ سبز بود که رگههای آبی توشون دیده میشدن.
دختر جلوتر اومد و زین تونست عطرش رو استشمام کنه و ناخودآگاه نفس عمیقی کشید تا اون بو رو دقیق به خاطر بسپاره.عطر آدما چیزی بود که زین بهشون اهمیت میداد چون فکر میکرد یه جورایی شخصیتشون رو نشون میده و اون دختر بویی شبیه به رز سرخ میداد.رز،گلی که زیباییش و بوی مدهوش کنندش زبون زده همه بود اما خار های درشت و تیزی داشت؛تهدید آمیز اما زیبا
-تهدید آمیز اما زیبا.توصیف شایستهای برای توعه
زین منکر زیبایی چشمهای درخشانش نمیشد.چشمها دومین چیزی بودن که شخصیت یه نفر رو نشون میدادن و زی فقط یک چیز رو از چشمهای اون دختر میدید؛صداقت.

ŞİMDİ OKUDUĞUN
Phantom|Ziam|..COMPLETED..
Hayran Kurgu°•°یه جایی دور از این خونه،این شهر،این آدم ها،دنیای دیگهای وجود داره.دنیایی که شب،روز رو ملاقات میکنه و خورشید،دلباختهی ماه میشه°•° Cover by: @deborah_me