با حس اینکه توی آب شناوره چشماش به سختی باز کرد، ضعف داشت و این ضعف با غلبه بهش جلوی هر حرکتش رو میگرت.
آب دهنش رو قورت داد و فهمید گلوش خشک و خراشیدست، به اطرافش نگاه کرد، توی جکوزی با آب ولرم روی تختی توری توی آب شناور بود و تنها گردنش بیرون از آب بود.
سعی کرد نیم خیز بشه و همین باعث شد درد مثل صاعقه توی تنش بپیچه، داد نصفه نیمه ای زد و به کمرش چنگ انداخت، ذهن تازه به کار افتادش با مرور خاطراتش باعث شد موقعیتش رو درک کنه.
پوزخندی زد و توی آب گرم ریلکس کرد، کمی آب توی گوشاش رفته بود و صدا ها رو براش گنگ کرده بود، سرش رو روی بالشتک بادی گذاشت و بغضش رو فرو برد، به سقف که باز تاب آب روش نقش بسته بود زل زد.
حس خیسی و سنگینی عجیبی دور گردنش داشت، بنا بر این خودش رو لمس کرد و متوجه قلاده شد، دوباره یادش اومد که اون حالا دور گردنش قلاده ای چرمی داره، درست مثل یه هرزه!
مثل یه هرزه، همونطور که باهاش رفتار شده بود، بکهیون باکره نبود، اون بار ها با دختر ها و پسر های مختلف از جمله لوهان سکس داشت اما در باتم بودن باکره بود! فکر میکرد هیچوقت هم قرار نیست باکرگیش رو از دست بده.
اما انگار اشتباه میکرد، انگار کسی بود که با وجود بد رفتاری و اخلاق خشنش اون رو بخواد و باهاش عشق بازی کنه، درسته اون استخوان بندی کوچیکی داشت و همین هم باعث میشد ظریف باشه اما هرگز جوری رفتار نکرده بود که کسی بهش فکر کنه.
به غیر از دوست یا دشمن عزیزش! البته بهتر بود الآن بگه کسی که ادعا میکنه عاشق بکهیونه! پوزخند صدا داری زد و قطره ای اش گرم از کنار چشمش چکید و توی آب افتاد.
چطور ادعای عشق میکنه وقتی اینجوری این بلا رو سر بکهیون آورده؟ دستش رو زیر شکمش گذاشت و سعی کرد با مالش دادن اون ناحیه دردش رو آروم کنه اما فایده نداشت.
به دوران خوش نوجوانیشون فکر کرد، وقتی که اکیپ سه نفرشون کامل بود، خودش، لوهان و چانیول! اونها نوجوان هایی شاد بودن، اما بکهیون تازه میتونست علت بعضی رفتار های چان رو بفهمه.
پس به خاطر همین وقتی لوهان رو میبوسید اون بد عنق میشد، به خاطر همین وقتی برای اولین بار لو رو به هتل برد چانیول دقیقاً یک ماه غیبش زد.
تمام این رفتار ها حالا معنی پیدا میکردن، تازه زمانی رو به خاطر آورد که چانیول اون رو به زور به سینما برد و عاشقانه ترین فیلم رو انتخاب کرد، در طی فیلم بار ها به شوخی بهش ابراز علاقه کرد.
و در آخرین لحظه همراه با شخصیت فیلم خیلی جدی به سمت بک برگشت و گفت:
- عاشقتم!
اون موقع بک کمی شوکه شد اما به موقع خودش رو جمع کرد و با خنده پس گردن چانیول کوبید.
- جوک گفتن رو تموم کن!
YOU ARE READING
" LOTTO " [Complete]
Fanfiction•¬کاپل: چانبک (اصلی) | شیوچن | کایسو | هونهان •¬ژانر: ددی کینک | اسمات | رومنس | انگست •¬خلاصه: - من خودت رو میخوام بک! خودکنترلی بکهیون فرو پاشید، دستش رو محکم روی میز کوبید و فریاد زد: - گرفتن جایگاه، موقعیت و معشوقم کم نبود؟ حالا برای مردانگی من...