شیومین چندبار دیگه زنگ خونه رو زد، اخم روی صورتش بزرگ تر شده بود، امروز قرار بود که جلوی دوربین های چانیول به خونه جونگده بره تا به اون مرد نشون بده رابطشون جدی تر شده اما هرچی زنگ میزد چن در رو باز نمیکرد.
میتونست کلید دربیاره و در رو باز کنه اما این ممکن نبود! مخصوصاً وقتی اطمینان داشت جاسوس های پدرخوانده همین الآن روش زوم کردن.
گوشیش رو برداشت تا زنگ بزنه اما همون موقع صدای ضعیف قدم های کسی رو شنید، در خونه باز شد و شیومین با دو تا چشم سرخ و ملتهب مواجه شد، قبل از اینکه چیزی بگه چن از جلوی در کنار رفت.
- بیا داخل...مینسوک بسته دستمال توالت رو دست چن داد و به داخل خونه اومد، این رسم کره ای ها بود که وقتی برای اولین بار به خونه هم میرن چیزی ببرن که نیاز صاحبخونه باشه.
بلافاصله بعد از بسته شدن در چن خودش رو توی بغل شیومین انداخت و با صدای بلند شروع به گریه کرد، مرد بزرگتر وحشت زده دستش رو دور اندام لطیف پسر پیچید و اون رو به خودش فشار داد.
هیشش.. چیشده زندگی من؟
چن میون هقهق هاش گفت:
- ه..همه چی تموم شد.. د..دیگه نمیتونم ب..بکهیون رو نجات بدم..حس بدی توی وجود مینسوک پیچید، دستش رو زیر باسن پسر کوچکتر برد و اون رو بالا کشید، همینطور که محکم بغلش کرده بود به سمت اتاق خواب رفت و روی تخت جونگده نشست.
با انگشت هاش موهای نرم پسرکش رو نوازش کرد.
- آروم باش عزیزم باشه؟ فقط آروم باش. بهم بگو چیشده.
کلمات رو شمرده شمرده میگفت تا استرس بیشتری به چن نده، پسر بعد از کمی گریه گفت:
- اون روز.. اون روز که رفته بودم خونه چانیول، داشت پشت خط با کسی در مورد بکهیون حرف میزد.سرش رو بالا آورد و با چشمای اشکی به شیومین نگاه کرد، مژه های پرپشت و بلندش از اشک خیس بود و برق میزد.
دست گرم پسر بزرگتر گونش رو قاب گرفت و با تکون دادن سرش تشویقش کرد تا بقیه حرفش رو بزنه.
- در مورد... روزی که ب..بکهیون خودکشی کرد حرف زدن... اون... اون گفت که چطور بکهیون رگش رو زده... همش رو مو به مو تعریف کرد.
روی صورت شیومین اخم نشست، چرا باید همچین چیزی مهمی رو چانیول جلوی چن میگفت؟ مگه اینکه...
- شیو اون میدونه من کیم! من مطعنم میدونه! همه اون حرف هارو زد تا عکس العمل من رو ببینه!
خب باید گفت که قلب مرد چنان وحشت زده شد که نزدیک بود منفجر بشه، اما اون الآن باید قوی میموند تا اول چن رو آروم کنه و بعدش این دردسر رو مدیریت کنه.
- آروم باش همه زندگی من باشه؟ آروم باش همه من، مطمعن باش اگه اون میدونست تو کی هستی به این راحتی از کنارش نمی گذشت.
YOU ARE READING
" LOTTO " [Complete]
Fanfiction•¬کاپل: چانبک (اصلی) | شیوچن | کایسو | هونهان •¬ژانر: ددی کینک | اسمات | رومنس | انگست •¬خلاصه: - من خودت رو میخوام بک! خودکنترلی بکهیون فرو پاشید، دستش رو محکم روی میز کوبید و فریاد زد: - گرفتن جایگاه، موقعیت و معشوقم کم نبود؟ حالا برای مردانگی من...