┫Chapter 1┣

2.4K 391 85
                                    

خاکستر سیگارش رو با ضربه کوچیکی که به ته سیگار زد خالی کرد، دوباره اون رو ما بین لب های اغواکنندش برد و پک نسبتاً عمیقی گرفت، همینطور که دودش رو توی فضای ماشین پخش میکرد چشمهای خمارش رو به پسر صندلی رو به رویی داد.

لوهان چهرش رو جمع کرده بود و با دستش دود سیگار رو از خودش دور میکرد، پنجره لیموزین رو پایین کشید و سعی کرد هوای تازه رو جایگزین مه سیگار داخل اتاقک کنه.

- چانیول تو به فکر خودت نیستی، اما میشی مراعات من رو کنی؟!

پسر با بی حسی به لوهان نگاه کرد و پوزخند جذابی زد.

- مجبور نیستی همیشه تو ماشین من رو همراهی کنی، میتونستی تو اتومبیل محافظین بشینی.

لوهان عینک گردش رو روی تیغه بینیش به بالا سر داد و چشم غره ای به رئیس از خود راضی و مغرورش رفت.

- درسته، من مجبور نیستم همیشه همراهت باشم تا اخبار رو لحظه ای برات بخونم اما همیشه همراهتم! من خیلی احمقم.

پک عمیق دیگه ای از سیگار گرفت و با همون تمومش کرد، چند ثانیه اون رو توی ریه هاش نگه داشت و وقتی حس سوزش خوشایندش رو فهمید اون رو بیرون فرستاد، در همون حال گفت:
- درسته لوهان عزیزم، تو احمقی.

پسر کوچکتر اخم کرد، به این نیش های رئیسش عادت داشت، در اثر دود سرفش گرفته بود، آیپد رو از داخل کیفش بیرون آورد، همینطور که سری به بازار بورس و سهام میزد گفت:
- در مورد امشب مطعمنی؟ میدونی که اون هم به عنوان میزبان میاد.

چانیول پوزخندش رو عمیق تر کرد و سیگار بعدی رو آتش زد.

- علت اصلی ای که میخوام برم همونه.

لوهان سرش رو از توی آیپد بیرون آورد و صاف نشست، ترسیده به صورت مکار و پوزخند ترسناک دیگری نگاه کرد.

- خواهش میکنم بگو که امشب قرار نیست شر به پا کنی.

چانیول تکخندی کرد و چشم هاش رو به صورت نگرانش دوخت، لوهان حقیقتاً از اتفاقی که قرار بود بیفته میترسید، دود سیگار رو توی صورت پسر کوچکتر فوت کرد و به سرفه های پی در پیش خندید.

- همه چیز با سه سال پیش فرق داره، اون الآن قدرت قدیمش رو نداره.

بالآخره لوهان تونست از شر سرفه هاش خلاص بشه، نگاه نگرانی به چانیول انداخت.

- به خاطر خدا، اون شاید دیگه شماره یک نباشه اما هنوزم با قدرت و نفوذش میتونه نصف سئول رو آتیش بزنه.

چانیول سیگارش رو تموم کرد و یه ابروش رو اغواگرانه بالا انداخت.

- اما اون یه نقطه ضعف داره لوهان عزیزم.

در جواب نگاه سؤالی پسر گفت:
- غرورش و...

تکیش رو از صندلی گرفت و نشست.
- تو!

" LOTTO "  [Complete]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin