┫Chapter 18┣

931 187 16
                                    

سهون در حالی که به شی توی دستش نگاه میکرد نفس عمیقی کشید، برای آوردن این شی به خونه فقط و فقط به لوهان اعتماد کرده بود نه هرکس دیگه ای...

اینجوری میتونست بفهمه که لوهان واقعا کدوم طرفه، بازی دو سر برد بود.

چانیول هنور به پنت هاوس نرسیده بود، زمان خوبی برای دادن ماگ کنده کاری شده به بکهیون بنظر می اومد.

اما سهون قرار نبود این کار رو بکنه چون میدونست اگه این کار رو انجام بده چانیول از طریق هارمی میفهمه و همه چیز عجیب غریب خواهد شد.

بکهیون با کنجکاوی لیوان قهوه رو جلوس سهون گذاشت، یه بلیز گشاد و شلوار بلند پاش بود پس چان دعواش نمیکرد که بدون خودش لباس بدی پوشیده.
جلوی سهون نشست و شیر قهوه خودش رو برداشت، همینطور که مزه مزه میکرد پرسید:
- تو کی هستی؟!

سهون لبخند زد.
- دوست ددیتم... حالت چطوره.

بک مکث کرد،‌ نمیتونست موضع سهون رو تشخیص بده پس یحث رو عوض کرد.
- اون چیه؟!

سهون ماگ سرامیکی رو که کنده کاری ها ظریفی روش داشت رو به بکهیون نشون داد.

- این؟ یه هدیه برای تو و ددیت.

ماگ دوم رو از توی جعبه در آورد و نشون بک داد.
- این مال توعه، اون یکی برای ددیت.
بک لباش رو آویزون کرد.

- کادو برای چی؟

اما همزمان پایین تیشرتش رو به خاطر رفتار لوسش فشار داد و نفس عمیقی کشید.

سهون درحالی که قهوش رو مینوشید زمزمه کرد:
- کم مونده به سالگرد وقتی که تو ددیت آشنا شدین، فقط یه هدیست.

و بک خشکش زد، لبخند معذبی روی لباش اومد.
- اوه... باید جشن بگیریم...

«میتونیم سالگرد روح من رو هم اعلام کنیم... اما...»

یهو چشماش گرد شد، این یعنی یه مدت دیگه دوباره میز لوتو برگزار میشد، با همون مدل نگاه به سهون خیره شد.

مرد بلند قد لبخند زد.

- چرا ماگ خودت رو قشنگ نگاه نمیکنی؟ اگه خوشت نمیاد برم عوضش کنم.

بک لباش رو لیسید و به لیوان سرامیکی سفید خیره شد، روش عکس یه پاپی کیوت بود، قلب توی دستش با دونه های برامده سرامیک برجسته شده بود.

ماگ چانیول همین طرح فقط با حیوون ببر بود، کاملا مشخص شده بود که این هدیه یه کادوی گرون و سفارشیه.

ناخوداگاه لیوان رو لمس کرد، اما وقتی دستش به قلب رسید باعث شد مکث کنه.

نگاهش رو چند بار بین سهون و قلب چرخوند و از آخر دوباره نگاهش به ماگ خیره موند.

چشماش رو بست و شصتش رو حرکت داد. اون دونه های برامده روی ماگ.. خط بریل بودن!

لبخند محوی روی لبش نشست، اگه درست حافظه رشته رشتش به خاطر میاورد لوهان الان کنار سهون بود.

" LOTTO "  [Complete]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant