┫Chapter 19┣

946 194 3
                                    

بکهیون مضطرب با مچ بند های دور دستاش بازی میکرد، با اینکه ازشون متنفر بود مجبور بود تحملشون کنه، قلبش میسوخت، دیگه تصمیم گرفته بود نقشه رو شروع کنه.

امروز بیست و چهارم بود، این یعنی تنها شش روز مونده بود به خلاص شدن داشت اگه همه چیز درست پیش میرفت،‌ پس کم کم داشت روی خودش کار میکرد تا بتونه جلوی چانیول درست نقش بازی کنه.

یک ژانویه دوباره یه جلسه بزرگ بین سران دنیای شب برگذار میشد، درست مثل جلسه ای که سه سال پیش برگذار شد و توی اون بکهیون باخت.

- شیرت رو تموم کردی؟

چانیول یهویی پرسید و بک با ترس از جاش پرید، به لیوان شیر کنارش نگاه کرد، طبق معمول روی اپن نشسته بود و اون مرد براش یه لیوان شیر ریخت.

لیوان رو برداشت و جلوی چانیول گرفت، میترسید بازم چان چیزی به خوردش بده، فهمیدن اینکه تمام این مدت با دارو عروسک این مرد بوده سخت نبود، همینطور لرزه ای به جونش مینداخت.

- تا ته تهش خوردم.

لیوان رو برعکس کرد و تکونش داد.
- ببین!

پدرخوانده لبخندی زد و لیوان رو ازش گرفت، بوسه کوچکی به گونش زد و لیوان رو توی سینک ظرفشویی گذاشت، بک به چانیول درحال کار کردن  نگاه کرد و لبش رو لیسید، این جزء معدود مواقعی بود که این مرد ظرف می شست.

-ذددی...

مجبور بود ددی صداش کنه، بک واقعا هربار از درون خورد میشد، حتی اگه میخواست بهش احساسی هم داشته باشه قطعا کلمه ددی رو برای صدا زدنش استفاده نمیکرد.

چانیول نگاهش رو از لیوان نگرفت.
- جانم؟

سعی کرد کاملاً عادی به نظر برسه، برای اینکه چان شک نکنه مجبور بود کمی لوسی چاشنی حرکاتش بکنه، چقدر حقیرانه!

- اوممم... میگما، من هنوز نمیدونم، تو وقتی از خونه میری بیرون چکار میکنی؟

چانیول لیوان رو توی آبکش گذاشت و دستاش رو خشک کرد، به سمت بکهیون برگشت و گفت:
- بستگی داره، اکثر مواقع میرم به جلسه، گاهی مهمونی های شبانه...

بک توی دلش فریادی از شادی زد، حرفی که میخواست زده شد! لباش رو جمع کرد و چند بار پلک زد.
- مهمونی؟

چانیول از کمرش گرفت و از روی اپن پایین آوردش، همینطور همراه خودش بیرون میبردش گفت:
- مهمونی هایی که اصلاً خوش نمیگذره.

بکهیون واقعاً موافق بود، ابداً توی اون مهمونی ها خوش نمیگذشت، با دیدن مقصد چانیول ابروش رو بالا انداخت، قرار بود به استخر و جکوزی برن؟
- دوستات هم هستن؟

چان در رو باز کرد و بکهیون رو داخل فرستاد، خودش هم اومد و مشغول ور رفتن با دکمه های تنظیم آب و دمای جکوزی شد.

" LOTTO "  [Complete]Where stories live. Discover now