┫Chapter 6┣

1.6K 278 135
                                    

جونگده توی آپارتمان کوچیکش مضطرب قدم میزد، به ساعت نگاه کرد، ده شب، پس چرا اون شیومین بی قواره ی عوضی نمی اومد؟

روی کاناپه رنگ و رو رفته نشست و آه کشید، به خاطر جلب کردن اعتماد چانیول بعنوان سرکارگر تیم نظافت و پرستار نیمه وقت بکهیون به کجا رسیده بود!

تنها شانسی که آورده بود این بود که بکهیون تو دورانی که با چانیول تنها دوست صمیمی بود هیچ حرفی از برادر بزرگترش که برای تحصیل و زندگی به کالیفرنیا رفته بود نزده.

چن برای اینکه بتونه اعتماد اون لعنتی رو جلب کنه حدود پنج ماهی میشد که اینجا زندگی میکرد و مینسوک براش پیشینه فیک ساخته بود.

آه کشید، دلش برای خونش توی آمریکا و شغلش تنگ شده بود، اون عاشق کمک کردن به انسان ها بود، به همین علت تمام تلاشش رو برای پزشکی انجام داده بود.

روی مبل نشست، لپ تاپش رو باز کردن به هزاران هزار فیلم داخل هاردش نگاه انداخت، قرار بود شیومین بیاد و با نرم افزاری که میاره ویدیوهایی که توشون انسان وجود داشت رو از سایر ویدیو های خونه متمایز کنه تا اونها راحت تر بتونن از ماجرا ها سر در بیارن.

درسته، این کارشون جاسوسی بود اما، توی شغل اونها و وضعیت فعلی کی به این اهمیت میده؟

با شنیدن صدای زنگ از جاش بلند شد، به سمت در رفت و بلافاصله بازش کرد، انتظار داشت شیومین رو ببینه اما تنها یه پیر مرد رو دید که به زحمت با عصا ایستاده بود، قبل از اینکه جونگده چیزی بگه پیرمرد با صدای شیومین گفت:

- برو کنار!

دهن جونگده باز موند اما کنار رفت و اجازه داد پیرمرد وارد خونش بشه، به محض اینکه در رو بست شیومین از حالت خمیدش خارج شد و با غر غر ماسک سیلیکونیش رو از گردنش گرفت و بیرون کشید.

در حالی که به خاطر هوا خوردن پوستش احساس شادی میکرد غر زد:

- از چانیول متنفرم!

جونگده حالا فرصت کرده بود بخنده.
- نگو که برام بپا گذاشته!

شیومین پالتوی سنگینش رو بیرون آورد و هرچیزی که مربوط به اون گریم عذاب آور بود رو از خودش دور کرد، خودش رو روی کاناپه پرت کرد و گفت:
- چه انتظاری داری؟ تو قراره مدتی رو با عزیز دردونش بگذرونی، اون همیشه حواسش رو جمع میکنه که چیزی بکهیون رو از چنگش درنیاره!

جونگده سری حرکت داد و غمگین کنارش نشست.
درسته، حتی به قیمت نابود کردنش!

با چشمای اشکی بهش نگاه کرد.
- باورت نمیشه شیو، اگه بدونی چه بلایی سر برادر دوست داشتنی من آورده...

شیومین هیکل کوچیک چن رو توی بغلش گرفت و همینطور که پشتش رو نوازش میکرد، سرشو حرکت داد.

" LOTTO "  [Complete]Where stories live. Discover now