چن درحالی که از استرس لباش رو گاز میگرفت به مینسوک نگاه کرد.
- مینی؟شیومین چن رو از پشت بغل کرد و گوشش رو بوسید.
- جانم بیبی؟جونگده سرش رو برگردوند و برای تشکر به خاطر آغوش لبای مینسوک رو بوسید.
- استرس دارم.. امروز همون روزه و...
شیومین چونه جونگده رو نگه داشت و زبونش رو وارد دهنش کرد، نرم و آروم میبوسیدش و به لرزش دوست داشتنی پسر کوچکتر توی بغلش توجه میکرد.
آروم ازش فاصله گرفت و لبخند زد.- میدونم ، منم استرس دارم ولی مگه به بکهیون باور نداری؟
جونگده با چشمای خیس در اثر ترس و بغض و دلتنگی سرش رو به نشونه مثبت حرکت داد.
- دارم...شیومین دوباره بوسه سبکی بهش هدیه داد.
- پس نگران نباش، از بس بهت گفته هیونگ واقعا فکر میکنی داداش بزرگه ای.
جونگده با یادآوری این موضوع خندید.
- به خودم قول دادم وقتی همه این ماجرا ها به صورت کامل تموم شد و بک برگشت پیشم دیگه نذارن بهم بگه هیونگ و من هیونگ صداش کنم.
شیومین کمر جونگده رو گرفت و چرخوندش، روی میز آرایشی ای که پسر کوچکتر جلوش مشغول آماده شدن بود رو با دست خالی کرد.
پسرک رو روی میز نشوند و پاهاش رو گرفت تا دور کمرش حلقه کنه، پسر سریع دستاش رو برای حفظ تعادل دور گردن شیومین انداخت.
مرد لبخند محوی زد و گونه جونگده رو بوسید.
- ده...
- بله هیونگ؟مرد بزرگتر خندید.
- ده..
- بله هیونگ؟!شیومین به اعتراض گاز آرومی از لبای پف کرده پسر زد و خنده و اعتراضش رو بلندن کرد، قصدش از تمام این کار ها پرت کردن حواس جونگده بود.
- ده ده؟!
- جانم؟مینسوک خندید و موهای پسرک رو پشت گوشش داد.
- هرچی بشه بهت قول میدم هم مراقب تو هستم هم بکهیون باشه؟ نمیذارم آسیب ببینین.چن لبش رو گاز گرفت و با چشمای براق به شیومین نگاه کرد، این برا خودش صورتش رو جلو آورد و اجازه داد دست کوچیک اما قدرتمند شیومین صورتش رو نگه داره و شروع به بوسیدنش بکنه.
پاهای لرزون جونگده دور کمر شیومین حلقه شد، برخورد آلت های نیمه سختشون بهم باعث میشد تن هردو بلرزه، تحریک شدید زیر چشم و بعلاوه حس قلقلک داخل ران های جونگده.
پسرک با لذت معشوقش رو میبوسید و پاهاش در اثر لذت وارد شده بهش لرز های سریعی رو تجربه میکرد.
مینسوک با لبخند عمیقی عقب رفت و زمزمه کرد:
- ببین کی اینجا برای ددیش های شده...چن خجالت زده لبش رو گاز گرفت وسرش رو توی گردن شیومین قایم کرد.
- فکر میکنم قبل از اینکه از خوه بریم بیرون باید یدور داخلت رو گرم کنم قلبت هم گرم بشه و استرس نداشته باشی نه؟

YOU ARE READING
" LOTTO " [Complete]
Fanfiction•¬کاپل: چانبک (اصلی) | شیوچن | کایسو | هونهان •¬ژانر: ددی کینک | اسمات | رومنس | انگست •¬خلاصه: - من خودت رو میخوام بک! خودکنترلی بکهیون فرو پاشید، دستش رو محکم روی میز کوبید و فریاد زد: - گرفتن جایگاه، موقعیت و معشوقم کم نبود؟ حالا برای مردانگی من...