┫Chapter 21┣

866 196 16
                                    

بکهیون مثل یه رباط به صندلیش تکیه داده بود و از پنجره هواپیمای خصوصی به بیرون نگاه میکرد، بک دیگه اون مولتی میلاردر قبلی نبود اما دوستانی داشت که هنوز پشتش بودن، شیومین، کیونگسو و از همه مهم تر برادرش.

وقتی به همراه جونگده از عمارت سهون خارج شدن برادرش با سرعت سرسام آوری به سمت فرودگاه خصوصی شیومین رانندگی کرد، اون موقع بکهیون انگار توی کما بود، مثل همین حالا.

کمتر از نیم ساعت هردو سوار هواپیمای خصوصی شده بودن، خلبان از قبل هماهنگی هاش رو کرده بود چون اونها حالا یه پرواز چند ساعته به سمت کالیفرنیای آمریکا داشتن و بین مسیر تا حالا فقط یکبار برای سوخت گیری توقف کرده بودن‌.

شخصی دستش رو گرفت و باعث شد توجهش به زمان حال برگرده، به  آرومی گردنش رو چرخوند و نگاهش رو از منظره شب بیرون و پنجره گرفت.

جونگده بود، لبخند گرمی میزد، بک تمام تلاشش رو کرد تا اون هم لبخند بزنه، اما نتونست، با اینکه تمام تلاشش رو کرده بود تهش گوشه لباش کش اومدن و صورتش حالت عجیبی به خودش گرفت.

چن نفس عمیقی کشید و انگشت هاشون رو توی هم قفل کرد، بوسه ای به دست کوچک برادرش زد، مچ های دستاش کبود بودن، درست رد مچ بند ها.

بکهیون رباط وار و بی احساس گفت:
- حس عجیبی دارم، دور گردنم... انگار احساس سبکی میکنم، همینطور مچ هام... انگار یه چیزی کمه.

چن لباش رو روی هم فشار داد، فکر میکرد شاخ غول رو با نجات دادن بکهیون شکسته اما انگار غول نهایی بازی تازه رسیده بود، نجات دادن بک از افسردگی!

این طبیعیه، اون مچ بند های چرمی بیشتر از سه سال همیشه همراهت بودن، این عادیه که الآن حس کنی یه چیزی کمه اما به زودی عادت میکنی.

بکهیون آب دهنش رو قورت داد و با سرش تأکید کرد، نمیدونست چرا گلوش سنگینه و درد میکنه! و یا اینکه به سختی نفس میکشه، انگار چیزی توی گلو قفسه سینش گیر کرده بود.

- چیزی نمیخوری؟ ما تا الآن هفت ساعت پرواز داشتیم و من مطمعنم تو قبل از مهمانی سهون هم چیزی نخوردی.

بکهیون دستش رو از بین انگشت های چن بیرون نکشید، اما سرش رو دوباره به پشتی صندلی تکیه داد و  از پنجره به بیرون نگاه کرد.

- گشنم نیست.

جونگده اسراسر کرد.

- باید یه چیزی بخوری! من نمیخوام ایندفعه به خاطر این از دستت بدم، آخرین باری که یادمه تو شصت و پنج کیلو بودی اما تو این چند سال هفده کیلو وزن کم کردی، میدونی برای یه مرد به قد و سن تو این چقدر فاجعست؟

بکهیون پوزخند صدا داری زد و چن صدای "هِه!" گفتنش رو شنید، بک به سختی داشت خودش رو کنترل میکرد تا اشک هاش رو نگه داره.

" LOTTO "  [Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora