Ch15.Angry Kitten

1K 134 86
                                    


از خجالت ناله ای میکنم، سرم رو تو گودی گردن جنی فرو میکنم و سعی میکنم صورت خجالت زده و سرخم رو پنهون کنم.

حس میکنم جنی دستای نرمش رو بالای دستام میزاره که باعث شد قلبم به شدت توی سینه ام بتپه.

خندهٔ بلندی میکنه و میگه:"بیا لی لی، باید برنامه ریزی کنیم."

نالهٔ دیگه ای میکنم و سرم رو از بین گردن جنی بیرون میارم.
"باااااشه."
حرفمو با لحن کشیده ای گفتم و سرمو تکون دادم.

بدون اینکه جنی رو ول کنم، با خودم به سمت کاناپه کشیدمش.
جیغ کوتاهی میکشه و از این کارم میخنده.

لبخندی زدم.
متوجه شدم که سعی نمیکنه از آغوشم بیرون بیاد.

هردومون رو روی کاناپه میندازم و روی پاهام میشینه.

با شنیدن صدای نفس نفسش از تعجب، نگاهم رو بهش میدم و با دیدن گونه های سرخ شدش کمی لبخند میزنم.

جیسو درمونده چشماشو میچرخونه و ناله میکنه،
"اییی، شما دو نفر خیلی مزخرفین."

نیشخندی میزنم و دستامو دور کمر جنی سفت میکنم.

جنی آروم لبخند میزنه و راحت کمرش رو به سینه ام تکیه میده.

احساس خوبی داشتم.

چهه بلند میخنده،
"نمیدونم، فکر میکنم اونها کیوتن."

شنیدن این حرف باعث شد نگاهم رو به جیسو بدم که با ناباوری به چهه خیره شده بود و نفس های عمیق میکشید،

"من تصور میکردم که طرف منی!"

چهه چشماش رو چرخوند،
"اوه خفه شو!تو انبه های منو دور انداختی!"

جیسو شونه هاش رو بالا میندازه،
"انبه ها نفرت انگیزن! من بهت لطف کردم!"

چهه نفس نفس میزنه و با وحشت به جیسو خیره میشه.
"پس تو بودی!"

جیسو آب دهنش رو قورت میده،
"شت،"

قبل از اینکه سنجاب عصبانی بحث رو ادامه بده گلوم رو صاف میکنم تا توجهشون رو جلب کنم.

"فکر نمیکنین الان باید برنامه ریزی کنیم؟"
بازیگوشانه به چهره های عصبانیشون لبخند میزنم.

چهه به جیسو اشاره میکنه،
"ما هنوز تکلیف همو مشخص نکردیم."

جیسو از بدبختی ناله ای میکنه که باعث میشه من و جنی از چهرهٔ مثلا افسرده اش بخندیم.

اونها از شنیدن صدای خنده هام، لبخند بزرگی میزنن،
مدت ها بود که این حس خوشبختی و سرزندگی رو احساس نمیکردم.

به چهره هاشون خیره میشم و حس میکنم پرتو های روشنایی تو قلبم نفوذ میکنن و تاریکی درونم، کاملا از بین میره.

𝑩𝒓𝒆𝒂𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑷𝒐𝒊𝒏𝒕✔Where stories live. Discover now