Ch10.Everything Is Changing

1.1K 174 108
                                        


بعد از 2 ساعت، بالاخره لباسام رو پوشیدم و برای شب آمادهٔ شدم.

به انعکاسم در آینه نگاه می کنم و لباسم رو آنالیز می کنم.

یه لباس تنگ رز گلد پوشیده بودم که روش شکاف داشت و رونم رو به خوبی نشون میداد.

همونطور که برای استفاده از رژ لبم، رو به آینه خم میشم، پیامی از بم بم دریافت میکنم.

بم: هی! من بیرون تو ماشینم.

من: اوکی! الان میام بیرون!

کیفم رو برمیدارم و از اتاق بیرون میرم.

با باز کردن در اتاقم، صدای قدم های تند دخترا رو میشنوم که به سمتم میان و باعث میشه با دلخوری ناله کنم:'لطفا، الان نه، نمیتونم.'
اصلا توانایی رو به رو شدن باهاشون رو ندارم.

قدم هام رو سریع میکنم که حس میکنم دنبالم راه میان اخمی از این بابت کردم.

همونطور که پاشنه بلند های مشکیم رو میپوشیدم ، میشنوم که جیسو با احتیاط پرسید:"کجا میری؟"

نگاهمو بالا آوردم و جیسو رو دیدم که حرکاتمو با چشماش، دنبال میکرد. نگاهی به پشتشون انداختم دیدم جنی پشت چهه وایساده و لباسم رو به آرومی اسکن میکنه.

'گونه هاش سرخ شده بود؟'
سرم رو تکون میدم به خودم می قبولونم که همش بخاطر کم خوابی و استرسه.

دوباره نگاهمو پایین میارم و اون یکی کفشم رو میپوشم.

بدون هیچ نشونه ای از احساسات در صدام، جواب میدم:"بیرون، با بم."

لحن صدام باعث میشه اونا حتی بیشتر از اونچه که الان هستن، گیج شن."

قبل از اینکه دوباره سوال بپرسن، می ایستم و در رو باز میکنم و میگم:" لطفا به منیجر اوپا چیزی نگین."

جنی یکدفعه با تردید میپرسه:"ک..کی بر میگردی؟"

حیرت زده از اینکه اون، بیشتر از سه کلمه باهام حرف زده، سر جام یخ میزنم. با اینحال با یادآوری اینکه اون تموم این مدت باهام مثل یه تیکه یخ، سرد برخورد کرده، احساس درد میکنم و عصبانی میشم.

سرم رو تکون میدم تا از شر افکارم خلاص شم، و قلبم که به طرز مسخره ای تند میزنه رو نادیده میگیرم.

نگاهم رو به سمتش چرخوندم و با سردی جواب دادم:"چرا برات مهمه؟"

چشماش یکدفعه گشاد و مبهوت میشه، چون من تاحالا نسبت به هیچکدوم از دخترا انقدر سرد برخورد نکرده بودن، از همه مهمتر، هیچوقت با کیم جنی سرد نبودم!

منتظر جوابش نموندم و سریع برگشتم و با تلخی گفتم:" منتظر من نباشید."
و بعد محکم در رو بستم که باعث شد دیوار ها کمی بلرزه و هم اتاقی هام رو گیج و نگرانم باقی بزاره.

'متاسفم دخترا، من فقط نمیتونم.'

قطعا همه چیز در حال تغیر کردنه.









__________________________

خودتون ببینید چرا انقدر پارت رو کوتاه کردم!👇


این پارت ۲۱۱۸ کلمه بود و من کوتاهش کردم تا شما هم یذره احساس منو درک کنین..
هرچند میخواستم اصلا آپ نکنم ولی خب ترجیح میدم من بدقول نباشم~💔

𝑩𝒓𝒆𝒂𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑷𝒐𝒊𝒏𝒕✔Where stories live. Discover now