Ch16.Going To Thailand

993 129 104
                                    


معمولاً، وقتی که وارد خونه مون میشم، یه احساس بدبختی وحشتناک در سینه ام احساس میکنم که باعث میشه حتی از وارد شدن به خونه خودداری کنم، اما الان، اینجا با دخترا تو ماشین نشسته ام و جوری میخندم که نفس کشیدن برام سخت میشه.

این احساس خوشبختی و سرزندگی و هیجان، این جرات رو بهم داد تا با اونها به خونه برم و بقیهٔ شب رو باهاشون سپری کنم.

اشکی که بخاطر خنده از چشمم سرازیر شده بود پاک میکنم و چهه که از خجالت سرخ شده بود با خنده لگدی به صندلی من زد.

"من هنوز نمیتونم باور کنم یه سنجاب عصبانی تونست وای جی رو سرجاش خفه کنه."

"خفه شو، اون واقعا یک احمق بود."

همهٔ ما درحالی که از خنده درحال جرخوردن بودیم، به یاد آوردیم که گونه های قرمز شده از عصیانیتش، چقدر قابل ستایش بود.

واقعا کنترل کردن یه سنجاب عصبانی کار خیلی سختی عه.

چهه جنی رو تکون داد و خندید؛
"هر چند فقط من نبودم! جنی اونی هم قصد داشت اون رو یه احمق صداکنه!"

به طرفش برگشتم و با دیدن پوزخند جنی شروع به خندیدن کردم، انگار اون به کارهایی که انجام داده بود، افتخار میکرد.

"بله! و من از هیچ چیز پشیمون نیستم!"
اون گفت و من از دیدن دوبارهٔ این شخصیت دوست داشتنیش به آرومی لبخند میزنم.

به این شخصیتش که خیلی وقته دلتنگش بودم، نگاه کردم و لبخندی زدم.

جنیِ گستاخی که بیشرمانه و خیلی رک حرف هاش رو میزنه، یه جنیِ فوق العاده سکسی عه.

با حس کردن اینکه بهش خیره شدم، به سمتم برگشت و لبخند شیرینی تحویلم دا، که باعث شد تموم افکار منحرفانه ام، فورا از ذهنم بیرون برن.

با کلی شرم و خجالت نگاهم رو ازش میدزدم، و احساس میکنم قلبم از شدت سوییت بودنش، بت سرعت توی سینه ام میتپه.

با فکر کردن به افکار منحرفانه و گناه آلودم، حس میکنم گونه ها در حال آتیش گرفتنن و با شنیدن خنده های دخترا برای اذیت کردنم، بیشتر از قبل سرخ میشم.

جیسو همونطور که روی صندلیش نشسته بود، دستش رو دراز میکنه و لپ هامو محکم میکشه، که از درد ناله کمم.

"اوه نگاه کن الان کی سرخ شده؟"
جیسو مسخره ام کرد.

دستهاش رو پس میزنم و گونه هامو میمالم که شاید دردش کمتذ شه.

"یااا!"
جیغی زدم که باعث شد اونها حتی بلند تر از قبل ببهم بخندن.

سریع به جنی نگاهی میکنم که دیدم به کفشاش نگاه میکنه و با خودش میخنده.

از دیدن این صحنه، نیش هام ناخوداگاه باز میشه؛
'کیوت.'

اما خیلی سریع وقتی نگاه خیرهٔ یک جفت چشمو، روی خودم احساس کردم، خواسم پرت شد.

𝑩𝒓𝒆𝒂𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑷𝒐𝒊𝒏𝒕✔Where stories live. Discover now