'اوکی لیسا، نفس عمیق بکش، تو میتونی این کار رو بکنی، باید خودت رو کنترل کنی.'
بعد از شام، به نظر میرسید همه چیز به حالت عادی برمیگرده، انگار نه انگار که مدتی قبلش اون اتفاق توی اتاق خوابم افتاده.
من واقعاً دلم برای دستپخت مادرم تنگ شده بود، و به نظر میرسید که جنی هم از دستپختش لذت میبره چون با اشتها تقریبا از تموم غذا های روی میز ناخنک زد.
بعد از خوردن غذا، جنی تصمیم گرفت دوش بگیره و منو توی اتاقم تنها بزاره.
خودمو روی تختم انداختم و همونطور که سکوت توی اتاق حاکم شده بود، افکارم دوباره برای رویارویی کردن باهاشون، به ذهنم هجوم آوردن.
خاطرهٔ اون اتفاق فوراً در ذهنم زنده شد.
'تصویری از چشم گربه ای زیبایی که با تموم وجود بهم خیره شده بود'
فکر مردن بهش باعث شد گونه هام داغ شه و قلبم سریع تر بتپه.
'چه اتفاقی داره میفته؟'
سرم رو به طرف دیگهٔ تختم برگردوندم و شروع کردم به تصور کردن اینکه جنی کنارم دراز کشیده و با مهربونی بهم لبخند میزنه.
از خجالت چشم هام گشاد شد و سریع بالش رو، روی صورتم کوبوندم.
با ناامیدی شروع به جیغ کشیدن از روی هیجان و کمی خجالت کردم سعی داشتن صدام رو خفه کنم.
بعد از چند دقیقه، بالش رو برداشتم و شروع کردم به نفس نفس زدن.
'این نباید مشکلی باشه، ما همیشه کنار همدیگه می خوابیم، چرا این سری باید فرق داشته باشه؟ '
با گیجی روی تخت نشستم و همونطور که با خودم حرف میزدم، به گونه هام سیلی زدم.
"از این فکر ها بکش بیرون زن!"
سریع از روی تختم بلند شدم و به سمت آینه حرکت قدم برداشتم.
چشمام رو برای خودم ریز کردم و با دقت به بازتابم داخل آینه خیره شدم.
"خودت رو کنترل کن. تو لالیسا مانوبان هستی و مانوبان ها روی خودشون کنترل دارن!"
به خودم تشر زدم.با درک اینکه این کار عام چقدر احمقانه هستن، همونطور که به سمت تختم میرفتم، شروع به خندیدن کردم.
"عالیه، حالا کاملا دیوونه شدی." "و توی دلم ادامه دادم،
'و همهٔ اینا به خاطر زیبایی بی حد و اندازهٔ اون دختر چشم گربه ایه.'تصمیم گرفتم حواسم رو از این افکار منحرف کنم،
لپتاپم رو از روی میز برداشتم تا به جیسو و چهه تصویری صحبت کنم.با شکم خودمو روی تختم انداختم و لپتاپ رو باز کردم.
فورا روی برنامهٔ اسکایپ کلیک کردم؛
امیدوارم حداقل یکیشون آنلاین باشن.

ESTÁS LEYENDO
𝑩𝒓𝒆𝒂𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑷𝒐𝒊𝒏𝒕✔
Romanceجنی: " من خیلی خستم از اینکه طرفدار ها جنلیسا شیپ میکنن کی اونها متوجه میشن که هیچوقت این اتفاق نمیفته! حتی فکر کردن بهش ناراحتم میکنه!" مادر لیسا:"عزیزم، این پدرته..." وای جی:" اگه بری، برای همیشه میری، کارت, دوست ها و همگروهی هاتو از دست میدی، تو...