Ch22.Truth

943 96 201
                                    

Jennie's POV:


↶Flashback↷





"خانوما برنامهٔ استار رود رو هم به خوبی تموم کردیم،آفرین!"
از شنیدن این کلمات جادویی، نفس راحتی کشیدم.

اتاق رو به آرامی اسکن کردم و دیدم که همه در حال تشویق کردن و لبخند زدن بهمونن و این باعث شد تا لبخند کوچیکی روی صورت من هم نقش ببنده.

با این حال، شنیدن صدای خنده از طرف شخص مورد علاقه ام باعث شد نگاهم رو به سمتش معطوف کنم و اون درد بد رو، در سینه ام احساس کنم.

لالیسا مانوبان،
زنی که از روزهای کارآموزیم عاشقش بودم.

فقط تماشای لبخند و خنده های دیوانه وارش، میتونست قلبم رو از شادی و خوشحالی بلرزونه.

به آرومی ویژگی های زیباش، چشم های قهوه ای بزرگ و شایانِ ستایشش، بینی دکمه ای و کوچیکش و در نهایت قسمت مورد علاقهٔ من از صورتش یعنی لب های قلوه ایش رو اسکن کردم!

خیره شدن به لب هاش باعث میشه تصور کنم وقتی در حال بوسیدنمه چه احساسی میتونه داشته باشه،

طعمش،

لذ..،

سریع این فکر ها رو کنار زدم و اخمی روی صورتم نشوندم.

و به خودم گوشزد کردم:
'رویا پردازی رو متوقف کن جنی! این اتفاق هرگز نخواهد افتاد!'

با به یاد آوردن نحوه خندیدنش به یکی از کامنت های ارسالی فن ها که دربارهٔ جنلیسا گفته بودن، خورده خورده شدن قلبم رو احساس کردم.

چون میدونم غیرممکنه که اون هم، چنین احساسی داشته باشه.

اون نمیدونه که چقدر روی زندگی من تأثیر گذاشته.

با دیدن اینکه صورتش رو به سمت من چرخونده بود، به سرعت نگاهم رو با اخم ازش گرفتم.

'من فقط... نمیتونم باهاش روبرو شم."

5روز گذشته.

5 روز عه که از لیسا دوری میکنم.

چون نمیتونستم با اون درد در قفسهٔ سینم، به چشم هاش نگاه کنم.

احساس میکردم هر زمان که بهش با رفتارم ضربه میزدم و سعی میکردم تا ازش دوری کنم، با نگاه مردن به چشم های مظلوم و آهوییش، قلبم تیکه تیکه میشد.

من قصد نداشتم بهش آسیب برسونم، فقط نمیتونسم عصبانی نشم، چون میدونستم که لیسا هرگز برای من نخواهد شد.

'دلم براش تنگ شده..'
با ضربه محکمی که به در اتاقم خورده شد، به افکارم خاتمه دادم.

ته ته دلم امیدوار بودم و دعا میکردم که شخص پشت در، لیسا باشه.

𝑩𝒓𝒆𝒂𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑷𝒐𝒊𝒏𝒕✔Where stories live. Discover now