𝑩𝒓𝒆𝒂𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑷𝒐𝒊𝒏𝒕✔

Ch13.I'm Here, For You

"جوری رفتار نکن که انگار اهمیت میدی!"

"من واقعا اهمیت میدم!"

سریع سرم رو تکون میدم ،
"نه نمیدی!"

در همون حال، همه به شدت گریه میکردن.
جیسو همونطور که اشک از گونه هاش پایین میریخت ، دست چهیونگ که هق هق میکرد, رو گرفته بود.

جنی چشماش رو میبنده و با عصبانیت اشک هاش رو پاک میکنه و سعی داره خودش رو آروم کنه.

دیگه نتونستم اون درد بی رحمانهٔ تو سینم رو تحمل کنم، لیوان آبم رو برداشتم و محکم به طرف دیوار پرت کردم.

برخورد شیشه به دیوار و شکستنش باعث میشه همشون از صدای وحشتناکش بهم بریزن.

جنی نفس عمیق و لرزونی میکشه و بعد از بازکردن چشماش، با ناراحتی بهم خیره میشه و به آرومی میگه:"من بهت اهمیت میدم لیس."

سریع سرم رو به معنی نه تکون میدم و شروع می کنم به هق هق کردن، با ناامیدی دنبال راهی میگشتم که از این مخمصه فرار کنم، حس میکنم دارم خفه میشم.

من نباید ضعفم رو بهشون نشون بدم، نه، من اینکارو نمیکنم.

"نه اهمیت نمیدی! اگه میدادی، بدون هیچ دلیل فاکی ای منو از زندگیت بیرون نمینداختی! هیچوقت فکرش هم نمیکردم از بین این همه آدم، این تو باشی که انقدر بهم صدمه بزنی! اما تو با نهایت بیرحمی منو از خودت دور کردی!"
بعد از تموم شدن حرفم، هق هق گریه هام ناگهان از دهنم خارج میشه.

سینه ام رو فشار میدم، احساس میکنم دیگه بیش از حد داغون شده.

به شدت میخواستم این درد وحشتناک از زندگیم پاک شه.

حس میکنم دارم خفه میشم.

هیچ چیزی درست پیش نمیره.

ادامه دادم،
"تو بخاطر من اونجا نبودی! من تنها بودم! من نمیتونم حتی یه روز بدون شکسته شدن قلبم از دردی که تو ایجاد کردی و درد از ندیدن پدرم بخوابم! اونقدر درد میکنه که احساس میکنم هرلحظه ممکنه خفه شم! "
چشمام رو محکم فشر دادم و مرتباً به سینه ام ضربه میزنم، شاید باعث شه دردش کمتر شه.

جنی دستش رو روی دهنش میزاره و صدای گریه اش رو میپوشونه.
میتونم حس کنم با دیدن حالت شکستهٔ من، قلب اونم به سرعت شکسته.

"همه چیز درد میکنه! چرا جنی؟ من چیکار کردم که اینقدر باید ازم متنفر باشی؟"

بیشتر گریه میکنم و جنی فوراً دستاش رو دور بدن لرزونم میپیچه.
وقتی شروع به تقلا برای اینکه ولم کنه، کردم حلقهٔ دستاش رو تنگ تر کرد.

"ولم کن! ولم کننن!"

احساس می کنم با عصبانیت سرش رو تکان میده ، نه ، اجازه نمیده از آغوشش بیرون بیام،