Ch25.Come Out?[Last Chapter]

978 92 81
                                    

بلاخره به خونه برگشتیم و در طول راه حتی یک کلمه هم با جنی صحبت نکردم.

اون سعی می کرد باهام صحبت کنه، اما من سکوت میکردم و در فکر فرو می رفتم.

بی سر و صدا وارد خونه شدیم. جلوتر قدم برمیداشتم و میتونستم نگاه های خیره و سوزان جنی که پشم راه میومد رو احساس کنم.

"لیسا؟"
صدام کرد اما در حالی که به سمت اتاق خوابم میرفتم، سکوت کردم و چیزی نگفتم.

با شنیدن صدای ناله اش از روی کلافگی، لبخند محوی روی لب هام به وجود اومد.

وارد اتاق شدیم و شروع کردم به درآوردن ژاکتم؛ صدای نالهٔ عصبی جنی و پشت بندش صدای محکم بسته شدن در اتاق، به گوشم رسید.

"ببین لیسا اگه کاری کردم که ناراحت شدی، واقعا متاسفم-"

سریع حرفش رو قطع کردم و به دیوار کوبیدمش و لب هام رو، روی لب هاش گذاشتم.

با تعجب نفس نفس میزد اما به سرعت به بوسه هام پاسخ داد.

کمرش رو گرفتم و به بدنم نزدیکش کردم.
دست هاش رو دور گردنم حلقه کرد و با انگشت هاش موهام رو نوازش کرد.

با احساس کمبود اکسیژن، کمی نفس نفس زدم و پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم.

جنی همونطور که نفس نفس میزد زمزمه کرد:
"این برای چی بود؟"

نیشخندی زندم و کنار رفتم تا به چشم های گیج شده اش خیره بشم.

یکی از دست هام رو، روی گونه اش گذاشتم،
"تو برای من خیلی مهمی جن، ممنون که اینجا با منی."

لبخند گشادی زد و سریع لب هام رو بوسید.

خودش رو کنار کشید و فریبنده روی لب هام زمزمه کرد:
"خواهش!"

به آرومی زبونش رو، روی لبم ‌کشید و باعث ‌شد که نق بزنم و لب‌هام رو تقریباً روی لب‌هاش بکوبم و باعث ناله کردنش بشم.

سریع به سمت تخت هدایتمون کرد و نذاشت تا بوسه رو قطع کنم.

وقتی روی تخت هلم داد و روی بدنم خزید، نفس لرزونی کشیدم.

لب هاش رو از روی لبم بر داشت و نشست.

سعی کردم بشینم تا لب‌هاش رو دوباره شکار کنم، اما سریع به عقب هلم دادم و مانع این کار شد.

نگاهی بهش انداختم و با دیدن اینکه با پوزخند بهم خیره شده بود، آب دهانم رو قورت دادم.

"امشب، من بفاکت میدم."

پوزخندی تحویلش دادم و رون های تپل و نرمش رو نوازش کردم و زانوم رو بالا آوردم و به پوسیش فشار دادم که باعث به وجود اومدن بیقراری داخل چشم هاش شد و با تمام توانش سعی کرد خودش رو کنترل کنه تا ناله نکنه!

𝑩𝒓𝒆𝒂𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑷𝒐𝒊𝒏𝒕✔Where stories live. Discover now