Ch12.Do Your Fucking Business

1K 152 79
                                    


'حس میکنم یه چیزی درست نیست.'
به آرومی چشمام رو باز میکنم، نور خورشید به چشمام برخورد کرد و بلافاصله از درد بدی رو تو سرم حس کردم.

با افزایش درد تو سرم بخاطر الکل نوشیدن دیشبم، آروم روی تخت میشینم و ناله میکنم.

با بیحالی سرم رو بین دستام قرار میدم،

'آه،فاک.'
با خودم غر غر میکنم و از اینکه دیشب مقدار زیادی الکل خوردم پشیمون شدم.

به ساعت نگاه میکنم و چشمام کمی از تعجب گشاد میشه: 2:42pm.

'واقعا من انقدر خوابیدم؟'

چشم هام رو میبندم و سعی میکنم اتفاقات دیشب رو به یاد بیارم.

به طور کلی، من تازگیا معمولا تو رختخواب زن های دیگه با بدنی که پوشیده از هیکی بود بیدار میشدم.

بنابراین از اینکه تو اتاق خودم از خواب بیدار شدم احساس امنیت و راحتی ای کردم،

اما چشم های گربه ایه قهوه ای، لب های پفکی و صورتی یک نفر تو ذهنم ظاهر میشه و باعث میشه اتفاقات دیشب رو به یاد بیارم.

با یادآوری کاری که دیشب نزدیک بود با جنی انجام بدم، هجوم خون به گونه هام و گرم شدنشون رو حس کردم و از خودم خجالت کشیدم و شکه شدم.

'شت.'
تو ذهنم به خودم گفتم، از حالت مستی ای که داشتم عصبانی شده بودم، خودم رو کمی تکون دادم.

با فهمیدن اینکه خونه ساکته از افکارم بیرون اومدم.
با گیجی ابرو هام رو درهم میکشم و تعجب میکنم چرا خونه انقدر ساکته.

معمولاً در این زمان از روز ، صدای جیسو و چهه که سر موضوع های مسخره باهم دعوا میکنن و جنی که سرزنششون میکنه، میشنوم.

با افزایش درد سرم، ذهنم رو از افکار گیج کننده دور میکنم.

به مسکن نیاز دارم،
از روی تختم بلند میشم و از اتاقم بیرون میام.

با تنبلی بدون توجه به حضور هم اتاقی هام وارد آشپزخونه میشم، کاری که تو این دو هفته انجام دادم.

با درد وحشتناک سرم، سکوت هم اتاقی هام رو درک نکردم.
به سمت کابینت میرم و لیوانی برمیدارم و داخلش آب میریزم.

بعد از خوردن مسکن، از آشپزخونه بیرون میام ، اما با حس کردن تنش در اتاق و نگاه های سوزان هم اتاقی هام، سر جام متوقف میشم.

نگاهم رو به آرومی بالا میارم و میبینم که دخترا پشت میز آشپزخونه نشستن و با ناراحتی بهم خیره شده بودن.

نمیتونستم معنی خیره شدن اونها رو درک کنم،

'ترحم و دلسوزی میکردن؟'
با خودم فکر کردم و مشتم رو کمی فشار دادم،

امیدوارم اشتباه کرده باشم و اونا با ترحم بهم خیره نشده باشن.

با صبر و حوصله همچنان بهشون خیره میشم و منتظر میمونم برای پایان دادن به این سکوت، چیزی بگن.

𝑩𝒓𝒆𝒂𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑷𝒐𝒊𝒏𝒕✔Where stories live. Discover now