Ch24.Please Hold My Hands

652 89 124
                                    

'نمیتونم، اما باید انجامش بدم.'

قدرت نشستن کنار پدرم رو نداشتم، این حالت ضعیف و ناتوانش باعث شد کیلومتر ها از تصوراتم از پدرم فاصله بگیرم.

نمیتونستم باورش کنم.

هرگز در طول عمرم خودم رو میون همچین صحنهٔ دلخراشی تصور نمیکردم.

پشتم رو به دیوار مقابل تختش تکیه دادم و شروع کردم به اسکن کردن چهره اش.

او..اون..غیر قابل تشخیص بود.

سرش رو پانسمان کرده بودن و حتی با این وجود خون از گاز استریل روی سرش، عبور کرده بود و باند رو به رنگ سرخ درآورده بود.

با دیدن تن لاغرش که با کبودی و زخم پوشیده شده بود، اشک هام بدون هیچ مقاومتی روی گونه هام سرازیر شدن.

لب هاش سفید و ترک خورده بودن و بریدگی روی لب پایینش فورا به چشمم اومد.

چقدر دلم میخواست بجای این صحنه همون لبخند مغرور همیشگیش رو ببینم.

گونه هایی که زمانی گلگون بودن، حالا به سفیدی برف، و همون اندازه رنگ پریده بودن..

چشم‌های آهویی و درشتش که عاشقشون بودم بسته بودن و زیر پلک هاش حرکتی نمیکردن.

دندون هام رو با بغض بهم فشردم و به سختی از دیوار جدا شدم و به سمت تخت قدم برداشتم.

اون کاملا بی جون به نظر میرسید؛ اما اینطور نبود!

قلب پدر من همچنان در حال تپش بود!

میتونستم حس کنم ضربان قلبم اونقدری از استرس و ترس بلند شده بود که اگر مانیتور ها و دستگاه اکسیژن خاموش میشدن، صداش داخل اتاق میپیچید.

بلاخره با قدم های لرزونم به تخت رسیدم ولی دیدن وضعیت پدرم اون هم در این فاصله‌ی چند سانتی، باعث بدتر شدن حالم شد.

با تردید دستم رو به سمت دستش بردم، اما فورا منجمد شدم!

چشم هام رو محکم بهم فشار دادم و قبل از باز کردن دوبارشون، نفس عمیقی کشیدم.

با نفس حبس شده به آرومی دستم رو، روی دست هاش گذاشتم و از احساس سردی پوستش فورا ناله ای کردم و بغضم با صدای بلندی ترکید.

نمیتونستم جلوی ریزش اشک هام رو بگیرم..

اونقدر لبم رو برای بلند نشدن صدای گریه ام گاز گرفته بودم، میتونستم طعم خون رو داخل دهنم احساس کنم

"لطفا دستام رو بگیر!"

وقتی به خودم اومدم و دیدم که این یک رویا نیست و همه چیز واقعیه، شدت گریه هام بیشتر شد.

این فکر که ممکنه دیگه هرگز نتونم لبخند بزرگش یا چشمای قهوه‌ای درشتش رو ببینم، باعث شد احساس حملهٔ عصبی کنم و فورا دستم رو از دست هاش که حالا انگار شعله ای از آتیش بود، بیرون بکشم.

𝑩𝒓𝒆𝒂𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑷𝒐𝒊𝒏𝒕✔Where stories live. Discover now