Ch17.Mango

848 118 67
                                    

اسپویل:
این پارت به روایت تصویر👆💔

****

با این کلمات، احساس میکنم قلبم سریعتر میتپه و نفسم کمی سنگین میشه.

اون نمیدونه حرف هاش چقدر روی من تأثیر میزاره.
هر کلمهٔ با محبتی که میگه، باعث میشه احساساتم بیشتر از چیزی که تصور میکنم، رشد کنه.

لبخند بزرگی میزنم،
"خوب، من هیچ برداشت دیگه ای ازش نمیکنم، خوشحالم که با من میای نی نی."

جنی با شنیدن حرف های صادقانه ام به آرومی لبخند زد، و من هم احساس سرخوشی و سرزندگی کردم.

اما لبخندم خیلی زود با به یاد آوردن حرف هاش درمورد اینکه طرفدار ها ما دو نفر رو، باهم شیپ میکنن و تنفرش نسبت به این موضوع، روی لبم خشک میشه.

چشمای سردش رو دوباره بخاطر آوردم..
'آیا هنوزم از بودن در کنار من، احساس ناراحتی میکنه؟'

تنشی توی قلبم بوجود میاد، احساس می کنم که اون درد عجیب آشنا،دوباره به سینه ام برگشته.

من خیلی سوال داشتم که ازش بپرسم، اما از جواب هایی که ممکن بود بهم بده، وحشت داشتم.

لبخند جنی، خیلی سریع با دیدن اخم کمرنگی که روی صورتم بود محو میشه.

اون با گیجی چشم هاش رو ریز کرد؛
"آیا این تنها چیزی بود که میخواستی ازم بپرسی."

با نگاهی که حالا رنگ و بوی جدیت گرفته بود، بهم خیره شد.
گویا با چشم هاش بهم میگفت مشکی نیست...
انگار سوالم رو میدونست..!

اما قبل از اینکه چیزی بگم، صدای بلند فریادی، هردومون رو از جا پروند.

"کمکم کنید!"
جیسو با شدت در اتاق رو باز میکنه و باعث میشه من و جنی با صدای بلند برخورد شدید در به دیوار، از جامون بلند شیم.

جنی با دیدن فرورفتگی در دیوار اتاقش، عصبی نفس عمیقی میکشه.
"اونی دیوار اتاقم!"

جیسو بدون اینکه توجهی به جنی کنه، به طرفمون میدوه و پشتم قایم میشه و سعی میکنه از دست سنجاب عصبانیمون پنهان شه.

من و جنی با دیدن چهه که یه تیکه انبه دستش بود و وارد اتاق شد، شروع به خندیدن میکنیم.

"بخورش!"
چهه فریاد کشید و با عصبانیت به سمت جیسوی ترسیده راه افتاد.

جیسو جیغ کشید و سریع صورتش رو پشتم قایم میکنه.

"این همه انبه رو کجا نگه داشته بودی؟!"
جیسو پرسید، که باعث شد آتش خشم چهیونگ دوبرابر شه.

"نگران این موضوع نباش و فقط این انبهٔ لعنتی رو بخور!"

"هرگز!"
جیسو وحشت زده جوابش رو داد.

𝑩𝒓𝒆𝒂𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑷𝒐𝒊𝒏𝒕✔Where stories live. Discover now