Ch19.I'm So Happy

887 110 260
                                    

"تو خوبی؟"
جنی در حالی که دست نرمش رو پشت کمرم گذاشته بود و نوازش میکرد، با احتباط پرسید.

گرما و لطافت لمس اون، باعث شد از آرامش آهی بکشم.

سرم رو بالا آوردم و بعد از نگاه کردن بهش، لبخند بزرگی روی لب هام نشوندم.
"الان بهترم."

گونه هاش با شنیدن این حرف به رنگ صورتی دراومدن.

با خجالت لبخند کوچیکی بهم زد اما وقتی شروع به فشار دادن بینیش کردم، این لبخند خیلی زود به اخم و غر غر تبدیل شد.

در حالی که از حالت عایگو همیشگیم استفاده میکردم, گفتم:
"عاوووووو کیوتتتت."

"یاااااا!ح!"
فورا دست هام رو به کناری پس زد و خودش رو عقب کشید.
و اینکار اونو دقیقا مثل یک بچه گربهٔ خشمگین که پنجول میکشید، نشون میداد.

لبم رو از داخل گاز گرفتم تا خنده ام رو سرکوب کنم.
به آرومی بهم خیره شد و با دیدن اینکه موفق نشدم خنده ام رو نگه دارم، دوباره از کوره در رفت.

فقط دیدن جندوکی ای که با عصبانیت جوری بهم خیره شده که انگار کای و کوما رو تیکه تیکه کردم، باعث میشد از خنده منفجر بشم.

انقدر خندیدم که شکمم شروع به درد گرفتن کرد، حتی میتونم بگم که جنی هم سعی میکرد نخنده.

"این اصلا خنده دار نیست!"
لبهام رو محکم بستم و سرمو تکون دادم،

با جدیت گفتم:
"حق داری."

نگاه مثلا جدیم باعث شد اینبار این جنی باشه که از خنده دلش درد بگیره.

دوباره با دیدن اون منظره، فوراً بهش ملحق شدم و دوباره شروع به خندیدن کردیم.

مردم با نگاه عجیب و غریبی بهمون خیره شدن؛
اما ما کوچیک ترین اهمیتی بهشون ندادیم.

در این یک ساعت انتظار برای آماده شدن پرواز، تنها کاری که انجام دادیم این بود که مثل قبل بخندیم و شوخی کنیم.

انگار که هیچ کدوم از دراما های قبلی وجود نداشته، جوری که انگار همه چیز به حالت عادی برگشته.

نگاهم رو به سمت جنی که میخندید، چرخوندم و لبخند بزرگی روی لب هام شکل گرفت؛
'خب، تقریبا همه چیز مثل قبل شده.'

**********

"اوف! بالاخره!"
با خستگی ناله کردم و شروع به کشیدن بدنم از روی خستگی کردم.

بعد از 5 ساعت سوار شدن در هواپیما، سرانجام به تایلند رسیدیم.

با تنبلی به همراه جنی از فرودگاه خارج شدم،
اما خیلی زود با دیدن مادرم که با هیجان دست هاش رو برامون تکون میداد، شادی و هیجان در تک تک رگ های بدنم جاری شد.

"لالیسا!"

همهٔ وسایلم رو به سرعت رها کردم و به سمت مادرم دویدم و جنی رو همونطور رها کردم تا با حمل بقیه کیف ها و چمدون هامون، دست و پنجه نرم کنه.

𝑩𝒓𝒆𝒂𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑷𝒐𝒊𝒏𝒕✔Where stories live. Discover now