نه نه نه ...
آیییییی....اخخخخ
جین: هی جونگکوک تن لشتو از روم بلند کن، لهم کردی
جونگکوک: ایییی هیونگ...یه چیزی دارم...نمیدونم چیه...ایییی
جین: منم دارمش...این چیه عذاب اورههههههه...لعنت به زمین و مشکلاتشجیمین بعد از تموم شدن کلاسش و خداحافظی با دانشجوها
از در پشتی دانشگاه وارد پارکینگ پشت دانشگاه شد
اون مسیر خلوت بود و جبور نبود با دانشجوهای لاسوش لاس بزنه
از تو کیفش کمیک مورد علاقشو در اورد و محو خوندنش شد
اهسته قدم میزد تا به ایستگاه اتوبوس برسه
اما با صدای بلند افتادن چیزی از حرکت ایستاد
کمیکشو بست و کنجکاوانه به اطراف نگاهی انداخت
کمی دقت کرد و حدود ۳۰۰ متر جلو تر دو شی مشکی دید
حتی خود هم میومد نمیتونست جلو فضولی جیمینو بگیره بدو بدو رفت سمت دو شی مشکی
لابد سفینه فضایی یوفویی چیزی بودجیمین با دیدن صحنه رو به روش شکی بهش وارد فریاد زد :او مای فاکینگ گادددددد....شما دقیقا از کجا پریدین اون صدا برای شما بود ؟؟؟
چطوری زنده اید؟؟؟؟ نگاهم نگید ...ودفاککککک...زندن
شبیه کتلت چسبیدن به سیمان ولی زندن
همچنان اون دو نفر بهش خیره بودنجیمین ناباورانی مثل مرغ پرکنده به سرو صورتش میزد و میگفت :هی یارو پاهات...فک کنم شکسته...هی تو تو گردنت شکسته...چطوری میتونید هوشیار باشن؟؟؟
باید میمردن...ولی زندن دارن نگام میکنن...جین و جونگکوک نگاه ودفاکی بهم انداختن و دوباره نگاهشون رو به پسر ریز جثه روبروشون دادن
جونگکوک با حس درد وحشتناکی بلند شد و استخون پاشو به کمک دستاش چرخوند و به حالت اولیه برگردوند و همزمان جیغ خفه ای کشید و به سمت جیمین برگشت
جونگکوک:هی کوچولو ...اینجا کجاست؟جیمین که تا حالا همچین چیزیو فقط تو کمیک هایی که میخوند دیده بود هم به وجد اومده بود هم ترسیده بود
قدرت تکلمشو انگار از دست داده بود نمیتونست چیزی بگه بدنش میلرزید ولی تو ذهنش پسر روبروشو مثل قهرمانای کمیک میدیدجین هم بلند شد و گردنشو چرخوند نگاه دوباره به پسرک لرزون انداخت که ایندفعه چند قدم به عقب رفت و چشماش گرد تر شده بود
جین:هیییی...بچه..تو دیگه کی هستی؟...اینجا کجاس؟...لالی؟...فرشته ای؟...شیطانی؟...خونآشامی؟اون صحنه واقعا وحشتناک بود با چشمای خودش دیده بود گردن اون یارو شکسته بود ولی اون...اون....
داشتن بهش نزدیک میشدن که دهن باز کرد
جیمین:م...م...من..پا...پا...پارک...جیمینم...ن...ن...نزدیک نیاین..تو..تو.. رو خداااا
جین و جونگکوک از حرکت ایستادن یعنی اون کوچولو ازشون میترسید؟جونگکوک:لکنت داری کوچولو؟
جیمین:ن..ن..نه
جین ابرویی بالا انداخت : ولی تو که با لکنت داری حرف میزنی
نگاه جیمین به سمت دیگه ای رفته بود و غرق در فکر بود که اینجا کجاست؟...من کیم؟؟؟...اونا کین؟؟....
جونگکوک فریاد زد : هییی...با توایما
YOU ARE READING
𝐥'𝐦 𝐭𝐡𝐞 𝐇𝐲𝐛𝐫𝐢𝐝 جیکوک
Fanfiction𝐥'𝐦 𝐭𝐡𝐞 𝐇𝐲𝐛𝐫𝐢𝐝 [من دورگه هستم] ژانر : • فانتزی • کمدی • رومنس • اسمات • ترسناک • داستان به جادو و افسانه ها میپردازه • خلاصه داستان : جیمین استاد دانشگاه ۲۷ ساله که درگیر اتفاقات ماوراء الطبیعه میشه و طی اون اتفاقات جونگکوک رو میبینه...