جیمین از خجالت قرمز شد و خودشو تو بغل یونگی جمع کرد
یونگی لبخندی زد و گفت: بیبی هورنیِ خجالتی من...
جیمین ضربه اروم روی شونهاش زدو گفت: انقدر نگو...خجالت میکشم
ولی یونگیا گشنمه
نفهمید چی شد که دید طبقه پایین تو بغل یونگیهیونگی روی جزیره نشوندش و از یخچال شیشه مربای توتفرنگی کره بادوم زمینی و نوتلا رو بیرون اورد
و نونهارو تو توستر گذاشت تا توست شن
توتفرنگی ها و موز شست و تیکه تیکشون کرد و توی ظرف چید
کاسه سفیدی رو پر از نوتلا کرد و وسط موزها و توتفرنگیا گذاشت نون هارو از توستر در اوردمشغول چیدن صبحانه روی جزیزه شد
جیمین هم دستاشو زیر چونش برده بود و با یه پیراهن مشکی که هنوزم دکمه هاشو نبسته بود و هیچ شلوار به تن نداشت تمام حرکات یونگی رو با دقت نگاه میکرد
بعد از چیدن کامل صبحانه یونگی روی صندلی نشست و جیمین دقیقا روبه روش روی جزیره نشسته بود
یونگی برای جیمین لقمه درست کرد بهش داد
و هر دو شروع کردن به خوردنبعد از تموم کردن دومین لقمش گفت : اوممم.....میونگی....تو تو اشپزیت...اووم عالییی
یونگی لبخندی زدو گفت: میونگی دیگه کیه؟
جیمین: اوووم...میونگی...یه پیشی ملوسه...که چشماش قرمزه و دندونای نیشش...
یه توتفرنگی برداشت تو دهنش گذاشت ادامه داد: اوومم...دندونای نیشش...خیلی جذابه...اوومم...اون ددی منهیونگی لبخندش گشاد تر شد گفت: میونگیم یه بیبی جذاب داره...میدونستی؟
جیمین توتفرنگی دیگه ای خورد و گفت: اووم...ارهه...شنیدم بیبیش خیلی دوسش داره
یونگی که پروانه های تو دلش به پرواز در اومده بودن گفت : میونگیم بیبیشو خیلی دوس داره میدونستی؟
جیمین خندید و چشماش حلالی شدن
یونگی میتونست به لیلیث قسم بخوره که با اون چشماش نمیتونه جایی رو ببینهجیمین نگاهی به کاسه شکلات انداخت گفت: خیلی دوره...
کاسه رو از اونطرف برداشت روی پاهاش گذاشت و شروع کرد به زدن توتفرنگیا تو شکلات و خوردنشون
یونگی خندید گفت: هی کوچولو دل درد میگیری
جیمین با لبو لوچه های شکلاتی گفت: اوووم...نمیگیره...بزار توتفرنگیامو بخورم میونگی...
صبر کرد اما جوابی از یونگی نشنید
سرشو از کاسه توتفرنگی به سمت یونگی چرخوند با دیدن چشمای قرمز و دندون نیشش توتفرنگی شکلاتی از دستش افتاد و رون هاشو شکلاتی کردلیسی به لبای شکلاتیش زد و اب دهنشو صدا دار قورت داد
یونگی وسایل صبحانه رو کنار زد
و روی جزیره جیمین سمت خودش کشوند و بین پاهای جیمین قرار گرفت....پاهاش رو کمی بیشتر باز کرد و نگاهی به رون های شکلاتیش کردجیمین که از حرکت یونگی سر در نیورده بود کاسه شکلاتو دوباره دستش گرفت و با انگشت به خوردن شکلات تو کاسه مشغول شد و پاهاش که از جزیزه اویزون بود تکون میداد و به چشمای قرمز یونگی نگاه میکرد
در واقع داشت از یونگیه خوناشام جذاب لذت میبرد و فکرای کثیفی به ذهنش میرسید
ولی معنی نگاهی یونگیو نمیفهمید
YOU ARE READING
𝐥'𝐦 𝐭𝐡𝐞 𝐇𝐲𝐛𝐫𝐢𝐝 جیکوک
Fanfiction𝐥'𝐦 𝐭𝐡𝐞 𝐇𝐲𝐛𝐫𝐢𝐝 [من دورگه هستم] ژانر : • فانتزی • کمدی • رومنس • اسمات • ترسناک • داستان به جادو و افسانه ها میپردازه • خلاصه داستان : جیمین استاد دانشگاه ۲۷ ساله که درگیر اتفاقات ماوراء الطبیعه میشه و طی اون اتفاقات جونگکوک رو میبینه...