𝖕𝖆𝖗𝖙 6

3.1K 346 21
                                    

جیمین:نمیشم...هر غلطی دلت میخواد بکن
هالو فریاد زد: میکشمت فرزند آدم...با چه جراتی جلو من می ایستی...
نور های ابی انقدر پررنگ شده بودن که جیمین نتونست چشماشو باز نگه داره
جیمین با خودش گفت : فاک جیمین یه دقیقه جلو اون زبونتو میگرفتی
مگه اصلا تو با جونگکوکی؟ مگه شما رابطه ی خواصی دارین؟؟؟.... چت شده؟....این زنیکه الان میکشتت جوون مرگ میشی

با احساس جسم سردی دور گردنش و حس خفگی چشماشو باز کرد
نور های آبی اطرافشو گرفته بودن و در حال خفه کردنش بودن
نور ها داشتن میکشتنش؟...این اخر زندگیش بود؟؟هین فکر کردن به این موضوعات چشماش سیاهی رفت

در حال تسلیم شدن بود که ناگهان دستی اونو به سمت خودش کشید و حس خفگیی دیوونه کننده از از بین رفت
هالو با لحنی پر از ترس گفت: ل..ل...لیلیث...
سرورم من...من...من فکر کردم مردین...

لیلیث پوزخنده صدا داری زد گفت: به چه جراتی دستای کثیفتو به فرزند من زدی؟
و به اون لقب پسر ادم دادی؟؟؟
از جونت سیر شدی؟...
نکنه زنده بودن پسرت سنگینه میکنه؟؟؟
هالو: فرزندتون؟؟؟....سرورم من...من..فکر کردم فقط...

لیلیث غرلید: فقط چی؟...دستت به پسر من خورد پس باید تقاص پس بدی....اونم خیلی گرون تموم میشه برات....
نگاه ترسناکی به هالو کرد و دوباره با ارامش کامل شروع کرد به حرف زدن :جونگکوک...فرزند تو...بخاطر بی احترامی که تو به فرزندم کردی میمیره و تو رو به طبقه هفتم جهنم تبعید میکنم...

هالو: نه...نه..سرورم..به...فرزندم کاری نداشته باشید...بهش رحم کنید...اون گناهی نکرده...تو رو خدا شما که میدوتید چکارایی برای زنده نگه داشتنش کردم از ا ون بگذرید منو تنبیه کنید... جان منو بگیرید
هالو در حال التماس کردن بود اون به سختی جونگکوک بدست اورده بود پس نمیخواست به همین راحتی با اشتباه خودش از دستش بده

درسته جیمین رو به مرگ خودش و پسرش تهدید کرد ولی اون فقط یه تحدید بود تا جیمین قلب پسر عزیزشو نشکنه ولی حالا....حالا باید شاهد مرگ پسرش توسط لیلیث میشد؟!
لیلیث پوزخندی زد گفت: برام مهم نیست... کسی که شیره جان فرزندتو تو دستاش میگیره منم... و حالا هم دیدار به جهنم هالو
تا هالو خواست التماس کنه و حرفی بزنه لیلیث
با یه بشکن هالو رو به قعر جهنم تبعید کرد

جیمین به تمام مکالمه اون دو نفر گوش داده بود و
و حالا گیج به زنی که سرش رو پاهاش بود نگاه میکرد
اون زن برای هالو ترسناک بود ولی برای اون به طرز عجیبی مهربون و دلسوز به نظر میرسید نمیدونست به چه دلیل ولی فقط اون زنو دوست داشت

لیلیث:جیمین بلند شو پسرم بزار ببینمت...
مطیعانه به حرف مادرش گوش کرد و ایستاد
لیلیث سر تا پای جیمینو از نگاه گذروند و لبخند پهنی رو لباش نشست : چقدر بزرگ شدی تربچه کیوت من..شبیه پدرتی همونقدر جذاب...همونقدر معصوم

𝐥'𝐦 𝐭𝐡𝐞 𝐇𝐲𝐛𝐫𝐢𝐝 جیکوکWhere stories live. Discover now