𝖕𝖆𝖗𝖙 15

2.6K 291 115
                                    

با حرف تهیونگ یونگی و جیمین از لیلیث جدا شدن
و لبخندی کجو کله ای به لیلیث زدن
لیلیث از عکسالمل پسرا قیقه ای زد و گفت : تهیونگ کوچولو جراتتو تحسین میکنم
تهیونگ با ترس گفت: م..م..م..ممنونم...اومونی
لیلیث چشماش گرد شد و گفت: منو مادر خودت میدونی؟؟؟
تهیونگ: آ...آ..آره....مادر جیمین مادر منم هست
(ماشالله جرائت تهیونگ)




جیمین با دیدن ری اکشن مادرش لبخندی زد و به تهیونگ نزدیک شد و دستاشو گرفت گفت: ته ته ولی این مامان خودمه....به کسیم نمیدمش
تهیونگ لباشو اویزون کرد و چیزی نگفت
جیمین ادامه داد :ولی تو هر کسی نیستی ته ته من مامانم به توام میدم
رو به لیلیث کرد گفت:مگه نه اوما؟



لبخند لیلیث عریض تر شد وگفت: اره کوچولو من مادر هردوتون میشم
اون لحطه واقعا برای لیلیث شیرین بود همه خانوادش کنار هم و عضو های جدید خانوادش یعنی تهیونگ و جونگکوک ....
جیمین تهیونگ رو به سمت لیلیث کشید  لیلیث دستاشو برای تهیونگ باز کرد و تهیونگ با تردید نزدیک شد ودر اغوش اون زن ترسناک فروع رفت
برخلافه چهره ترسناک وسردش اغوش زن گرم و صمیمی بود جیمین هم به اونها اصافه شد



لیلیث یک لحظه تو شوک فرو رفت یعنی خانواده داشتن و کسایی که دوست دارن داشتن انقدر شیرین بود؟
پس چرا این همه سال خودشو از دیدن جیمینش محروم کرده بود
به خودش اومد و موهای جیمین و تهیونگ رو نوازش کرد
نامجون با حسرت به هرسه نگاه کرد تو دهنش گفت: کاش اون بغل فقط واسه من باشه....فاک نامجون چته اون چی داره که چشاتو تا این حد گرفته



بعد از اون جو خانوادگی لیلیث جدی شد و به حالت اولش برگشت
لیلیث: جیمین به چه دلیل منو فراخوندی؟
جیمین:میشه نامجون هیونگ بهت توضیح بده اوما؟
لیلیث سری تکون داد و نگاهشو به نامجون داد و پوزخندی زد


نامجون اب دهنشو قورت داد گفت: خ..خ..خب جیمین اکسیر عشقی که هالو درست کرده بود رو خورد و حالا عاشق یونگیه
لیلیث ابرویی بالا انداخت و گفت: ادامه بده
نامجون نفس عمیقی کشید و ادامه داد:قلب جیمین این عشقو نمیخواد اون عاشق جونگکوکه به همین دلیل قلبش اکسیر رو پس میزنه...و این باعث میشه قلبش از حر...
لیلیث غرید: بسه...خودم میدونم...این ذات منه که جیمین به ارث برده...اون نباید عاشق میشد....عشق اون خیلی پاکه...هالو...اون...



جونگکوک با شنیدن اسم مادرش با ترس تو چشماش گفت : ک..کاری به مادرم نداشته باشین... اون...اون
لیلیث لبخندی به جونگکوک زد و گفت: من همه چیو میدونم جونگکوک.... و از ذهنت همه چیو خوندم...هالو خواهر منه...من هیچوقت بهش اسیب نمیرسونم...ولی وقتی خواست به جیمینم اسیب برسونه نتونستم ازش بگذرم....با نابود کردن تو تهدیدش کردم....همین قصد هم داشتم...ولی جیمین....ازم خواست بهت اسیب نزنم و منم کاری باهات نکرد



𝐥'𝐦 𝐭𝐡𝐞 𝐇𝐲𝐛𝐫𝐢𝐝 جیکوکWhere stories live. Discover now