𝖕𝖆𝖗𝖙 16

2.6K 298 115
                                    

لیلیث بی توجه به جین به کارش ادامه داد گفت: اگه مشکلی پیش بیاد میفهمم...انقدر سرو صدا نکن و به کارت ادامه بده
به اجبار جین ساکت شد و به کارش ادامه داد
بعد از یک ساعت استفاده بیوقفه پسرا از قدرتاشون، بدنشون کم کم تحلیل رفت
روی زمین نشستن و شروع کردن به نفس نفس زدن



در این بین تهیونگ با حوله عرق و اشک های روی صورت جیمین رو پاک میکرد...
و جیمین از درد با چشمای بسته اشک میریخت
یونگی و جونگکوک هم از درد جنین وار تو خودشون جمع شده بودن و میلرزیدن
لیلیث: اماده باشین...به اخر روند بیرون کشیدن اکسیر نزدیکیم



پسرا تایید کرد و با جونی که ازشون مونده بود ایستادن
لیلیث با دستی که از قفسه سینه جیمین فاصله گرفته بود رو با فشار زیاد به قفسه سینه جیمین زد و بر اثر ضربه لیلیث به قفسه سینه جیمین نیرویی ازاد شد که همه رو کمی عقب کشوند
لیلیث دستشو از قفسه سینه پسرش جدا کرد و با حرکت ناگهانی لیلیث قطره های ابی رنگی از قفسه سینه جیمین به صورت معلق خارج شدن



تهیونگ با ترس پرسید : این...این دیگه چیه...
لیلیث:اکسیر عشق
نامجون: کارمون تموم شد؟
لیلیث: نه
لیلیث با قدرتش هر سه تن بیجون پسرا رو از زمین رو بلند کرد
با استفاده از نیروش بطری شیشه ای کوچیکی رو روی دستاش ظاهر کرد و قطرات ابی رنگ معلق رو به بطری هدایت کرد و درشو محکم بست و
بوم.... ناپدید شد




باید حرکت اخر رو میکرد پس چشماشو بست و قدرت زیادی رو به سه تن بیجون وارد کرد که تو حالت معلق قفسه سینهاشون بالا رفت
این مرحله مرحله تثبیت خاطرات گذشته بود
اونا باید به یاد میوردن چکسی دوست دارن
بعد از چند ثانیه کار تموم شد لیلیث به همراه سه پسر  روی زمین افتادن


نامجون به سرعت سمت لیلیث رفت و سعی کرد بیدارش کنه
نامجون: هی...لیلیث...نه....سرورم...بیدار شو...نه...بیدار شید
هوسوک با نگرانی به پیکر های بیجان نگاهی انداخت گفت : اینجا چه خبره؟؟؟ چرا همشون بیهوشن؟
نامجون کلافه دستی به سرش کشید گفت : نمیدونم...نمیدونم...هیچی نمیدونم



بعد از چند دقیقه لیلیث اروم اروم چشماشو باز کردو گفت: هیچ خبری نشده...این بیهوشی اثرات بیرون کشیدن نیرو های اهریمنیه....
رو به نامجون کرد گفت : هی لوسیفر دستتو بکش
نامجون دستشو از زیر سر لیلیث برداشت و بلند شد گفت: ببخشید..فقط..فقط..
لیلیث: یادت هست که ذهنتو میخونم...پس انقدر جنتلمن بازی در نیار


نامجون تو فکرش فاکی به خودش نشون داد و ازش دور شد
لیلیث: خیلی بی ادبی کیم نامجون...پسرک احمق همین حالا بهت گفتم میخونم ذهنتو
نامجون اینبار کلافه موهاشو بهم ریخت و هیچ فکری نکرد
گند زده بود به معنای واقعی....


کم کم یونگی بهوش اومد
هوسوک با دیدن چشمای باز مردش سمتش رفت و در آغوش گرفتش
یونگی نگاهی به صورت زیبای هوسوک انداخت و نتونست طاقت بیاره و لباشو رو لبای هوسوک کوبوند ...طعم لبای هوسوک براش از خوردن خون هم اعتیاد اورو تر بود


𝐥'𝐦 𝐭𝐡𝐞 𝐇𝐲𝐛𝐫𝐢𝐝 جیکوکWhere stories live. Discover now