𝖕𝖆𝖗𝖙 13

2.4K 276 84
                                    

دوباره به قفسه سینش چنگ زد و از درد به خودش پیچید
یونگی: داری چه غلطی میکنی...چطوری ارومش کردی؟
نامجون چشم غره ای به یونگی رفت و با خوندن وردی جیمین رو تو حالت خلسه برد


جیمین بیهوش تو آغوش یونگی بود
جونگکوک با دیدن اون صحنه به شدت عصبانی شد به سمتشون رفت و جیمین از بغلش بیرون کشید رو تخت گذاشت
یونگی از حرکت جونگکوک غرید : دست کثیفتو به اموال من نزن
جونگکوک: مگه خریدیش؟
اون عشقه منه پس تو دستای کثیف خودتو دیگه بهش نزن

هر دو به هم خیره شده بودن و از خشم نفس نفس میزدن
به هم نزدیک شدن در حال گلاویز شدن بودن  که نامجون فریاد کشید: تمومش کنید  مگه بچه اید ؟؟
باید بفهمیم اینجا چه خبره...
باید بفهمیم کی روح جونگکوک گرفت
باید بفهمیم چه اتفاقی برای جیمین افتاده
باید بفهمیم این بلاهارو کی سرمون اورده باید متحد شیم الان وقت جنگ بین خودمون نیست

از هم فاصله گرفتن و حرفای نامجون با سر تایید کردن
اونا باید میفهمیدن پشت این اتفاقات کیه
البته جونگکوک نمیتونست حقیقت بگه شک داشت  مسئله مادرش رو به برادراش بگه یا
تو فکر خودش دردگیر بود که نامجون دوباره شروع کرد

نامجون: هی یونگی عشق تو نسبت به جیمین کی شروع شد؟
جونگکوک با تعجب به یونگی نگاه کرد گفت: چی؟؟؟؟؟...عشق؟؟؟؟....
نامجون چشم غره ای به جانگکوک رفت گفت: ساکت شو باید بفهمم چخبره
جونگکوک با ناباوری سکوت کرد باورش نمیشد جیمینش یه رفیق دیگه داره که عاشقشه؟؟
مگه عشق یک نفر نیست؟؟

جونگکوک: نه...امکان نداره...جیمین عاشق تو نیست...
یونگی پوزخندی زدو گفت: سخت در اشتباهی...ما عاشق همیم...
نامجون: خفه شید... یه چیز اینجا عجیبه... میگی تو یه روز عاشق هم شدین؟
یونگی: اره...مشکلش چیه؟
جین پوزخندی زدو گفت: خود این قضیه مشکل اصلیه

یونگی: یک روز بعد از بیهوش شدن جونگکوک ...اون...اون شب بهم اعتراف کرد ...
اعتراف کرد دوستم داره
عاشقمه و منم....منم عاشقش بودم...نمیدونم چی شد فقط فهمیدم دیوونه وار عاشقشم
نگاه هوسوک پر از غم شد
تنها عشق زندگیش دوسش نداشت؟؟؟
مردش برای یکی دیگه شده بود؟؟
پس خودش چی؟؟؟

یونگی متوجه هوسوک شد
کی بهتر از اون هوسوک میشناخت
نزدیکش شد و دستای سردشو زیر چونش گرفت وصورتشو بالا اورد و خط فک تیزشو نوازش کرد و گفت: هوسوکا...من...من....هنوز....
دستاشو گرفت روی قلب سردش گداشت ادامه داد: این قلب سردمو میبینی جای تو همیشه هست
من...من...نمیدونم چم شده....نمیدونم چخبره
هوسوک کمی دلگرم شد و لبخند بیجونی به یونگی زد


Flash back:
شیطان: هالو به نفعته اکسیر عشقو امادهدکرده باشی؟
هالو با ترس به خودش لرزید گفت: ب..ب...بله سرورم
شیطان پوزخندی زد و اکسیر رو ازش گرفت و لگدی به پهلوش زد و به سمت دیوار پرتش کرد
هالو از درد به خودش پیچید

𝐥'𝐦 𝐭𝐡𝐞 𝐇𝐲𝐛𝐫𝐢𝐝 جیکوکWhere stories live. Discover now