𝖕𝖆𝖗𝖙 9

2.8K 298 14
                                    

یونگی خوناشام به شدت براش تحریک کننده بود
ولی یونگی با دیدن ریاکشن جیمین فکر کرد بیبیش ترسیده
و  با یه چشم بهم زدن از اتاق خارج شد و جیمینو با همه نیازمندیاش تنها گذاشت


جیمین بعد از چند دقیقه به خودش اومد
به شدت به یونگی نیاز داشت...
به یونگیی با دندونای نیش بیرون زده و چشمای به شدت جذاب قرمزش
که بتونه لمسش کنه و کنارش اروم بخوابه
میدونست یونگی همین اطرافه


زمزمه کرد: یونگیا...من...من...دندوناتون وقتی رو لبامه میخوام...میخوام چشاتو وقتی قرمز شده ببوسم...تو...تو...خیلی جذابی...من ازت نمی...
هنوز حرفشو کامل نزده بود  که یونگی جلو چشماش ظاهر شد
جیمین به سمتش حمله کرد و روی تخت پرتش کرد و روش خیمه زد
کاملا  کنترول حرکاتشو از دست داده بود
با لحن اغواگرانه ای گفت: دوباره تبدیل شو مین یونگی من
یونگی سری تکون داد و جلو چشمای جیمین تبدیل شد
و از ترس ری اکشن جیمین چشماشو بست


جیمین لیسی به لبش زد
نزدیک تر شد و بوسه ای روی چشمای بسته یونگی زد
که یونگی چشماشو باز کرد
نگاهشو از چشمای قرمز یونگی به دوندونای نیشش داد گفت: ونگیا تو ...تو...حیلی زیبایی...چشمات دندونات زیبا ترین چیزیه که دیدم
جیمین دروع نمیگفت همه حرفاش درست بود اون یونگیو میپرستید
ادامه داد: ددی...بیبیتو با این دندونات مارک کن

اولین بار بود کسی راجب زیبایی خوناشام درونش میگفت
نزدیک تر رفت و عاشقانه لباشو رو لبای جیمین کوبید و گاز ریزی با دندونای نیشش از لبای جیمین گرفت  حلقه دستاشو دور کمر جیمین تنگ تر کرد
پایین تر رفت و شروع کرد به مارک کردن جیمین با دندونای نیشش


جیمین با هر گاز یونگی غرق لذتی وصف ناشدنی میشد و قوسی به کمرش میداد
یونگی به سمت نیپل های جیمین رفت و نیپل سمت راستشو به دندون کشید
جیمین نتونست تحمل کنه و صدای ناله هاشو ازاد کرد
جیمین: اووممم...اهههههه...یونگیااا..‌..نیپلم نه...خو..خواهش...میکنم
یونگی پوزخندی زدی زدو گفت: بیبی من رو نیپلاش حساسه؟
جیمین سری تکون داد و به ملافه زیرشون چنگ زد


جیمین:من...من...دارم...میام
یونگی: بیا بیبی...برای هیونگت بیا
جیمین: اما تو چی؟
یونگی دست از مکیدن نیپلش برداشت گفت: من خودم یه کاریش میکنم
جیمین اخمی کرد و با دستاش دیک یونگیو تو دستاش گرفت و شروع کرد به هندجاب و گفت: امم...بیبیت برات انجام میده...اههه.....ددی

یونگی با حلقه شدن انگشتای گرم و تپل جیمین دور دیکش ناله مردونه ای سر داد  و شروع به مکیدن دوباره نیپل جیمین شد و با گازی اخری که به کنار نیپلش زد و اه گشدار و شهوت انگیر جیمین هر دو همزمان به شدت کام شدن

برا یهر دو جالب بود اینطوری ارضا شدن اونا فقط با لمس همدیگه میتونستن ارضا شن
یونگی با بیحالی روی جیمین افتاد و چشماشو بست
جیمین هم بی توجه به کثیف بودنشون و وزن یونگی پتو رو سر خودشون کشید
خودشم خسته بود اما یونگی فشار زیادیو تحمل کرده بود شروع کرد به نواز موهای نرم و مشکی یونگی که و بعد چند دقیقه چشماش گرم شد و  به خواب رفت



صبح با حس خوبی چشماشو باز کرد و حس کردن گرمای زیرش سرشو چرخوند و با دیدن جیمین که تمام شبو تو بغلش خوابیده بود از جاش پرید
اروم زمزمه کرد: فاککک یونگی... تو تاپ بودی ولی تو روی اون خوابیدی...فاک.... لهش کردی..اگه بدنش درد بگیره چی.اگه کمرش درد بیاد چی...اصلا تونسته بخوابه

جیمین با چشمای بسته و صدای خوابالودی زمزمه کرد: غر نزن پیر مرد...لهم نکردی..همش دو کیلو وزنت ازم بیشتره...بیا بخواب انقدر دم گوشم وز وز نکن
یونگی لبخندی زد جیمینو بلند کرد و خواست روی شونهاش بزاره اما با دیدن کام خشک شده روی شکمشون نیشخندی زد و جیمینو روی بدن خودش خوابوند و پتو رو خودشون کشید


یونگی: حالا نوبت توئه رو شونهای من بخوابی بیبی بوی
جیمین لبخندی زد و صورتشو به شونه های یونگی مالوند و بعد چند دقیقه هر دو دوباره به خواب رفتن




jimin home:

هوسوک: تهیونگ فهمیدی؟؟ دست از پا خطا کنی خودم میکشمت
جین: هی نترسونش
تهیونگ: نمیترسم ددی فقط بگو دهنشو ببنده خیلی رو مخه
هوسوک چشم غره ای بهش رفت گفت: جین جونگکوک تعقیری نکرد؟
جین: نه ....


هوسوک: هووم ... تهیونگ راه بیوفت
جین تهیونگ بغل گرفت و بوسه ای روی لباش گذاشت و بعد از خدافظی تهیونگ به سمت محله ای که نامجون زندگی میکرد رفت


بعد از حدود ۱ ساعت رانندگی به امارتی بزرگ رسید
زنگ امارتو زد اما بدون هیچ جوابی در براش باز شد
وارد حیات امارت شد...به طرز عجیبی همه جای حیات امارت ترسناک بود درختای بید بزرگ پیچک های دور درختا
سنگ های ، قبر مانند اطرف
استخر با اب کثیف و پر از برگ خشک شده درختا

.

به در امارت رسید و شروع کرد به زنگ زدن
و باز هم در خود به خود باز شد
با ترس قدم برداشت و وارد امارت شد و بلند سلام کرد
اکو صداش تو امارت باعث شد فکش از ترس بلرزه
با نشنیدن هیچ صدایی وارد سالن امارت شد
به اطراف نگاهی انداخت و با دیدن صندلی که پشت بهشه و در حال تکون خوردنه و مردی روی اون نشسته از حرکت ایستاد


با ترس گفت: ببخشید شما...نا..
با برخوردش به دیوار و حلقه شدن دستی دور گردنش به خودش اومد
مردی هیکلی و خوشتیپ که ته چهرش شبیه جین و هوسوک بود بهش نگاه میکرد
نامجون: اسم منو از کجا میدونی کوچولو؟
تهیونگ نالید:دستتو ...(سرفه)...شل کن ...(سرفه)..تا بهت بگم


نامجون دستاشو دور گردن پسر شل کرد که تهیونگ به زمین پرت شد و اخ کوچیکی گفت
نامجون: میشنوم کوچولو
تهیونگ: من از طرف جین و هوسوک اومدم
نامجون:باید باور کنم؟


تهیونگ: باور کن...جونگکوک مریضه..یعنی یکی روحشو گرفتن
نامجون با شنیدن اسم جونگکوک غرید: خوب بلدی نقش بازی کنی کوچولو
تهیونگ پوف کلافه ای کشید و طلسم محافظ از جیبش در اورد و به نامجون نشون داد







پارت امروز کم بود تا برید ام وی  film out رو استریم کنید
جدا از استریم زدن به عنوان یه او اس تی زیادی قشنگ بود :)
بار هر بار دیدنش عر میزنم با این که معنیشو نمیدونم ಥ╭╮ಥ

𝐥'𝐦 𝐭𝐡𝐞 𝐇𝐲𝐛𝐫𝐢𝐝 جیکوکWhere stories live. Discover now